۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

افشاگري بي‌سابقه رضا گلپور درباره مشايي و رحيمي!+متن نامه

افشاگري بي‌سابقه رضا گلپور درباره مشايي و رحيمي!+متن نامه

در اين نامه اتهامات تكان دهنده اي به مشايي ورحيمي وارد شده است

رضا گلپور، نويسنده كتاب جنجالي شنود اشباح يك و دو در تازه‌ترين نوشته خود اقدام به افشارگري بي‌سابقه‌اي درباره اسفنديار رحيم‌مشايي، رييس دفتر و محمدرضا رحيمي، معاون اول دكتر احمدي‌نژاد كرده است.

به گزارش آينده، رضا گلپور كه پيش از اين به دليل تدوين كتاب شنود اشباح ۲ و قصد انتشار آن توسط وزارت اطلاعات در دولت خاتمي دستگيرشده بود، در سال‌هاي اخير به دليل مواضع انقلابي تند مورد حمايت رسانه‌هاي رسمي قرارگرفته و اخيرا به برنامه‌هاي تلويزيوني از جمله “راز” نيز دعوت شد.

گلپور در اين افشاگري كه در قالب نامه سرگشاده به مشايي منتشر شده است، مدعي شده كه در ۳ جلسه با اسفنديار رحيم مشايي درباره يافته‌هاي خود از پيشينه امنيتي، سياسي و عقيدتي وي گفت‌و گو كرده است و پس از آنكه مشايي از ادامه اين جلسات خودداري كرده، تصميم به افشاگري گرفت

گلپور در اين نامه ۲۰ صفحه‌اي ادعاهاي عجيب و غريبي درباره سوابق مشايي در قبل و بعد از انقلاب و همچنين اعضاي خانواده وي مطرح مي‌كند و وي را متهم به جرايم تكان‌دهنده‌اي در واحد اطلاعات سپاه مي‌كند.

رضا گلپور در اين متن همچنين ادعاهايي درباره واسطه ارتباط مشايي با امام زمان و همچنين فعاليت‌هاي اقوام و بستگان وي مطرح مي‌كند.

اين متن همچنين به محمدرضا رحيمي، سوابق وي قبل از انقلاب، ادعاهاي اخلاقي و بستگان معاون اول دكتر احمدي‌نژاد پرداخته و ادعاها و اتهامات عجيبي را به وي نسبت مي‌دهد.

مشخص نيست رضا گلپور كه به دليل اقامت يكي از همسرانش در لبنان، مدتي مقيم اين كشور بوده است، هم اكنون در ايران به‌سر مي‌برد يا از كشور خارج شده است.

نامه سرگشاده گلپور به مشايي

آقاي مشايي ازدواج موقت و تعدد زوجات حلال است نه پابوسي احمقانه مدعيان ارتباط با ولي عصر


عدم مرز بندي شريعت و طريقت در زمان غيبت امام معصوم(عج)، نفوذگاه شيطان رجيم در به سقوط كشاندن مدعيان ارتباط با آن حضرت است. حجت، ولايت فقيه است؛ نه اوهام امثال قدرت اله لطيفي ها…!

حزب الله آنلاين -رضا گلپور،نويسنده وپژوهشگردر نامه اي سرگشاده به اسفنديار رحيم مشايي به ذكر نكات قابل تاملي پرداخته است.با ذكر اين نكته كه اين مطالب موضع وديدگاه ما نيست ونياز به بررسي دقيق توسط مراجع امنيتي وقضايي دارد،توجه خوانندگان عزيز را به آن جلب مي نماييم.
باسمه تعالي شأنه
آقاي مشايي ازدواج موقت و تعدد زوجات حلال است نه پابوسي احمقانه مدعيان ارتباط با ولي عصر

"عماريون"- با سلام بي پايان بر وجود نازنين حضرت بقيَّه الله الاعظم (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف)؛ آرزوي سلامت وموفّقيّت روزافزون نائب بر حقّ ايشان مقام معظّم رهبري ، همه ي دست اندركاران صادق نظام مقدّس جمهوري اسلامي و همه ي رزم آوران شهادت طلب جهان اسلام .

هر كجا ديده ي اميد گشاديم به صدق بيش تر از همه آنجا هدف تير شديم!

جناب آقاي اسفنديار رحيم مشايي مسئول دفتر و چندين عنوان ديگر رئيس محترم جمهور

اگر نبود تكليف شرعي دفاع از اين نظام مظلوم (كه دستاورد بي نظير وگرانقدر مجاهدت ها ، ايثارها ،خون دادن ها وخون دل خوردن هاي جمعي ازبهترين عباد مخلص خداوند مي باشد) و اگر نبود ضرورت هوشياري و دقّت در جايگاه راهبردي حضرتعالي (و البتّه حرف شنوي و تأثير پذيري عميق و باورنكردني آقاي" احمدي نژاد" از شما) و نيز جايگاه كليدي حضرت آقاي "محمّدرضا رحيمي" (كه در نهايت بهت و حيرت ، عملاً و قانوناً ! همه كاره ي قوّه ي مجريّه ي جمهوري اسلامي با تقريباً تمامي اختيارات ويژه ي آقاي "احمدي نژاد" گرديده است ) چه بسا لزومي به مخاطب قرار گرفتن چون تويي احساس نمي شد!

به عنوان يك پژوهشگر كوچك هر وقت در لابلاي منابع مكتوب ، ديجيتال يا مصاحبه ها و نقل قول ها به نقطه ي مبهمي پيرامون فردي بر ميخورم در حد توان مستقيماً به خود فرد مورد اشاره مراجعه و از او توضيحات لازم را بشنوم.اين موضوع را هيچ كس ندانسته باشد تو يكي مي داني .چرا كه از طريق دوست مشتركمان حداقل دو سه جلسه پيرامون نقاط مبهم سوابق و عملكردت با خودت به طرح بحث پرداختم كه در يكي از آن جلسات مفصل كه به صراحت به طرح برخي مطالب ذيل پرداختم به اين نتيجه ي قطعي رسيدم كه بيش و پيش از يافتن پاسخ براي موارد مبهم و مشكوك در سوابقت بايد به مباني انحرافات فكري و عقيدتي ات توجه نمود.

درست پس از همان جلسه بود كه ديگر جلسه اي را نپذيرفته و در مرتبه هاي بعدي كه شما را ديدم وعده كرديد فردا صبح براي هماهنگي تماس بگيرم اما يا موبايل را جواب نداده يا به طرق مختلف ديگر خلف وعده كرديد!

بدليل تلاش هاي پژوهشي مختلف فعلاً قصد پرداختن به موضوع شما را نداشتم اما ديروز كه دوست مشتركمان پيغام استهزاگونه ي حضرتعالي را برايم آورد كه برود زن چهارمش را بگيرد چه به دخالت در سياست ما ...از من چيزي به او نمي ماسد...و مطالبي از اين دست!!!با قلمي كردن اين متن صداي خود را به آقاي احمدي نژاد ميرسانم.چه كنم كه او چنان در سيطره ي شماست كه جز اين روشي برايم باقي نگذاشت. مطالب مهم تر ي هم هست كه اگر صدايم پس از نشر اين مطلب هم به گوش رئيس محترم جمهور نرسيد ، حجت به انتشار آن خواهم يافت.

1- بنده براي تجديد فراش به اذن مثل تويي احتياج ندارم و ازدواج منقطع و تعدد زوجات را حكم مترقي و مدرن و انساني اسلامي مي دانم و بر خلاف تو كه ازدواج با سركار خانم زيبا الف را كه اكنون مادر دختر كوچك توست مخفي مي كني ؛ بنده فرياد ميزنم كه افتخار ميكنم در اين لحظه 3 همسر دائم رسمي دارم!ودر صورت فراهم بودن شرايط شرعي لحظه اي در تجديد و تداوم اين روش الهي ترديد نخواهم كرد و خود و خانواده ام را از شر شيطان رجيم در بدام انداختننمان به حرام ها ي گوناگون و بويژه دروغ ؛ به دامان لطف عام و خاص خداوند پناهنده ميدانم.

2- مبناي من اين است كه مديريت در مباحث مختلف احتياج به صداقت صرف ، عملكرد شفاف و تحصيل رضاي خداوند دارد نه لزوماً تحصيل رضاي انسانهاي ديگر بويژه منافقان و مشركان و ملحدان كه با مخالفت با احكام شرعي از دايره ي ايمان خارجند.

3- من مثل آدمهاي متوهم گل انديشي نيستم كه از منابع غربي فاميل اصلي آقاي احمدي نژاد را از صفحه ي توضيحات شناسنامه به جاي صباغيان سبورچي ترجمه كرده و بعد ساعتها سبور جي را ريشه يابي كنم!!!

بنده در لابلاي پژوهشهاي كاملاً آشكار از افراد مورد وثوق و آگاه به سؤالات ذيل برخوردم كه به عنوان كمترين بنده ي خدا چون از يافتن پاسخ به آنها توسط شما بويژه با اين پيام اخيرتان نا اميد شده ام و سكوت خود را در اين مورد خطرناك مي دانم از باب انجام حدّاقل وظيفه براي تنوير افكار عمومي و توجه و توضيح آقاي رئيس محترم جمهور آنها مي پردازم : آيا در صحت معلومات ذيل مي توان ترديد نمود؟

يادداشت هاي تحقيق كتابخانه اي و پژوهش هاي جاري :

"اسفنديار رحيم مشايي" معروف به "مرتضي محبّ الاوليا"(متولّد آبان 1339 رامسر)


عضو فعّال و پيگير تأسيس تشكيلات انجمن حجّتيّه در روستاها و شهرستان هاي استان مازندران ؛ مسئول عمليّات واحد اطّلاعات سپاه مازندران ؛ عضو شوراي تأمين آذربايجان غربي ؛عضويّت در وزارت اطّلاعات ؛ مسئوليّت در فرمانداري كردستان ؛ مسئوليّت راديو تهران و راديو پيام در صدا و سيما ؛ مدير كلّ اجتماعي وزارت كشور ؛معاونت اجتماعي و فرهنگي شهردار و رياست سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران ؛ معاون و (بدون كمترين سوء ظن ) عقل منفصل آقاي "احمدي نژاد" در دوره ي اوّل رياست جمهوري ( كه نامبرده را از جدّي ترين اسلام شناسان!!! آگاه معاصرمي داند.)

"رحيم مشائي" در حال حاضرحداقل داراي 18 عنوان رسمي اعطا شده توسّط آقاي "احمدي نژاد" (كه نامبرده او را استراتژيست !!! بي نظير در تاريخ معاصر جهان معرّفي ميكند) مي باشد.

در سالهاي 59 تا 61 به جهت سهل انگاري وعدم بينش عميق مسئول واحد اطّلاعات سپاه رامسر عملاً فرايند مأموريّت هاي امنيّتي واحد فوق با طرّاحي و اراده ي "اسفنديار رحيم مشايي" (با عنوان رسمي جانشين) هدايت و اجرا مي شد.

خواهرش اشرف به همراه طاهره ذ ( بعد ها همسر اسفنديار ) تحت تأثير روابط تشكيلاتي فردي به نام خانم جعفري بوده اند.
تنها برادر تني او "كوروش رحيمي" ( باز هم با تغيير فاميلي !)مي باشد. برادران ديگرش : "ستّار"،"نصرت" ، "هژبر" ،"هوشنگ" بوده و "منصور" هم بازاري بوده و قبل از انقلاب فوت شده و پسرش "آرش" با نام خانوادگي "كوشا" (باز هم تغيير! فاميلي )رئيس فعلي باشگاه سايپا است.

مرور اسامي اعضاي خانواده از باب نشان دادن فرهنگ غالب در فاميل محل دقت دارد.

منافقين در ارديبهشت سال 60 با بكارگيري تيم عمليّات 11 نفره ("حميد ق" ، "كوروش رحيمي" و "هوشنگ رحيم مشايي"،" و "داراب ج " ،"رستم ط" و ...) ضمن محاصره ي كامل و مسدود كردن خيابان اصلي و ورودي هاي سادات محلّه ي رامسر با شلّيك هاي بي هدف و ايجاد رعب و وحشت به بانك هاي صادرات و ملّي حمله كرده و اقدام به سرقت وجوهات نقدي چندين ميليوني نمودند.در جريان اين حمله يكي از پاسداران سپاه به نام "سيّد موسوي" مجروح ميگردد. تحت فشار دخالت مستقيم "اسفنديار" هيچ كدام از افراد اين تيم ( به جز "رستم ط" ) دستگير نمي شوند.پس از مدّتي نيز با مرگ به شدّت مشكوك "رستم" و "هوشنگ" در فاصله ي كوتاهي از زمان سرقت امكان عملي پيگيري كور مي گردد.

صبح روز 12/3/1360 مسئول واحد اطّلاعات و "اسفنديار" (جانشين او)؛ فرمانده ي عمليّات سپاه ،(شهيد) "شمس الدّين فرجي" را احضار و از وي ميخواهند تا نسبت به انهدام پايگاه منافقين در جنگل هاي معروف به دالخاني اقدام كنند. شهيد "فرجي" تيم هاي عمليّاتي را جهت محاصره به منطقه اعزام مي كند و با فرارسيدن شب، خود به مقرّ حوزه مقاومت بسيج كالش محلّه مراجعه و صبح روز 13 خرداد به همراه 7 نفر با يك خودروي لندرور (درست لحظاتي بعد از آنكه يك آمبولانس سپاه با دو سرنشين به نامهاي "اصغر سهيلي" و "حبيب خداياري" به طرف منطقه حركت كرده بودند) به سمت دالخاني حركت مي كنند كه در دالخاني{جاده ي هريس : بين رامسر و تنكابن : جنگلهاي دالخاني}به كمين منافقين افتاده و همگي به جز يك بسيجي به نام "شعبان ايزكي" به شهادت مي رسند.(از عجايب و غير قابل توجيه عقلي است كه روي آمبولانس سپاه هيچ عمليّاتي انجام نمي شود !!!)از ديگر سو منافقيني كه از شب قبل در محاصره قرار داشتند ؛ با شلّيك بي موقع يك نفر؟!!! فرار مي نمايند.!!!در نهايت 3 نفر از منافقين ("رحيم عمويي"،" مختارخان طالشي"،"بهمن رحيميان" در پايين جنگل دستگير مي شوند."رحيم عمويي" اعتراف مي كند گراي اين عمليّات از مقر سپاه به منافقين داده شده بود.
...شهداي دالخاني : علي حلاجيان، محمد خلعتبري، علي كريمي، فلاحت پيشه...

در بررسي بيشتر مشخّص مي شود كه دو تن از منافقين ("داوود طالش شريفي" و "ايرج يوسف طالشي" ) جزء اعضاي تيم عمليات كمين و عامل دريافت و انتقال اطّلاعات در خصوص زمان تردّد لندرور سپاه بوده اند . (نامبردگان قبلاًتوسّط سپاه دستگير و با مساعدت "اسفنديار" در قبال وثيقه آزاد و سپس متواري شده بودند .) پس از آنكه نهايتاً "داوود طالش شريفي" دستگير ميشود، با ممانعت "اسفنديار" زندانبان وديگران موفّق به برقراري ارتباط با "داوود" جهت اخذ اطّلاعات لازم درباره ي عمليات كمين منافقين نمي شوند.باز هم بهت آور است كه در اثناي اين كش و قوس، "داوود طالش شريفي" ظاهراً حسب دستور "اسفنديار" بدون توضيح قانع كننده اعدام انقلابي ميگردد!!!

بعد ها بدليل عذاب وجدان برخي مباشران در اين قتل و قتل هاي مشابه نيروهاي تحت مديريت "اسفنديار"، پرونده هايي در مراجع قضايي تشكيل و پيگيري گرديد كه حتّي نمونه اي از آن تا سالهاي پاياني دهه ي 70 هم در سازمان قضايي نيروهاي مسلّح در مازندران و سمنان درحال رسيدگي بود.

جايگاه امنيّتي نامبرده ، اِعمال نفوذ ها ، مُحارب بودن مقتولان ، عدم دسترسي به برخي شهود در گذر زمان و از همه مهم تر تهديدها و تطميع هاي مختلف و شبكه اش تا كنون او را در مسير پاسخگويي به اتّهام آمريّت در چندين فقره قتل نفس عمد روئين تن! نموده است. جالب اينجاست كه غالب قربانيان شهودِ كليدي درباره ي عناصر نفوذي گروهك ها در سپاه يا شهودِ كليدي اثبات نقش مستقيم و سوابق اعضاي خانواده ي (نَسَبي و يا حتّي بعداً سَبَبي !!!)"اسفنديار" در به شهادت رساندن پاسداران و بسيجيان منطقه بوده اند.

براي درك پيچيدگي اين موضوع تنها از باب نمونه ميتوان براي تقريب به ذهن ، حمله ي گروهك نفاق و همكاران گروهك پيكاري ايشان در 16/1/1360 را به پايگاه بسيج شهر كتالم مرور نمود:
در اين تاريخ طيّ يك عمليّات ، منافقين با به كار گيري تيم 13 نفره ( از جمله "كورش رحيم مشايي"،" مرتضي غلام كلايه"،" محمود طالش بهرامي"،" بهروز قرباني"،" عيسي سامليان"،" مرتضي شكوري"،"سعيد ايماني" و ...) با كمك و همراهي يك عامل نفوذي به نام "طاهر چمني" در ساعت 3 بامداد با نارنجك و سلاح هاي سبك به مقرّ حوزه ي بسيج شهر كتالم حمله كرده كه در جريان آن فرمانده ي وقت حوزه "نظام الدّين خلعتبري" و "حجّت الله رستگاري" به شهادت رسيدند.

بعد از دستگيري "طاهرچمني" و اعتراف او به دست داشتن و هدايت عمليّات توسّط "كورش" ؛ با استفاده از شنود مكالمات ، مخفيگاه وي لو رفته و نهايتاً در تهران دستگير مي شود .چهار نفر از اعضاي سپاه رامسر به نامهاي (شهيد)" علي سليمان نژاد" فرمانده ي وقت سپاه رامسر ،"هادي پيامي"،" عادل مشايي" و "بهرام قربانيان" در مسير انتقال "كورش" به رامسر پس از اعتراف صريح وي به دست داشتن در آن عمليّات و با علم به اينكه "اسفنديا ر" مانع از اعدام برادرِ تني خود خواهد شد ، مشورت نمودند كه سريعاً او بايد اعدام گردد، امّا با توجّه به محدوديّت هاي شرعي و دادستاني ، او را براي طي شدن مراحل قانوني رسيدگي تحويل برادرش "اسفنديار" مي دهند.

مسير طي شده ي بعدي اين دستگيري و اتهامات" اسفنديار"در نوع خود اعجاب آور است:
گفته شده اسفنديار بدون حكم دادستاني 6 نفر منافق ديگرتحت امر برادرش راكه دستگير شده بودند توسّط همان چهار نفر پاسدار ،بدون محاكمه ي قضايي و به عنوان خونخواهي شهداي پايگاه بسيج اعدام نموده وسپس با تهديد به افشا، آنها را مجبور به سكوت پيرامون برادرش مي نمايد. حمله به پايگاه بسيج، دو شاهد جدّي نيز داشت . ...
با تلاش شرم آور و غير قابل توجيه "اسفنديار" ،"كورش" ابتدا به حبس ابد و سپس با اعلام توّاب شدن به سه سال حبس محكوم گرديد.
بازجويي از متّهمه اي به نام "طاهره ذ " از تنكابن كه در جريان عمليّات مسلّحانه بر عليه سپاه در خانه ي تيمي دستگير شده بود و حين دستگيري اقدام به خوردن سيانور نموده (ولي با هوشياري واحد عمل كننده ي سپاه از هلاكت نجات يافته بود) با اصرار "اسفنديار" در اختيار او قرار گرفت .
"اسفنديار" در جريان بازجويي از خانم فوق الذّكر (كه چندين فقره سابقه ي محاربه داشته و حكم تعزير در مورد او صادر شده بود ) ، وظاهراً جهت اخذ معلومات عمليّاتي اش به او علاقمند شده و بعدها با او ازدواج مي كند! در حال حاضر همسر رسمي اوّل او (مادرِ پسرش "رضا" و مادر زنِِ پسر آقاي" احمدي نژاد") است.
پسرعمو و دخترعمو ويكي از برادرانِ اين خانمِ آقاي "اسفنديار" ، اعدامي ؛ برادرِديگر، فراري و برادرِِديگري در پيگيري امور اجرايي بعضاً همراه"اسفنديار" است.
جالب است درميان دوستان حلقه هاي محفلي و بسيار نزديك وي ،افرادي داراي سوابق گروهكي نظير منافقين ، توده اي ، پيكاري و چريك فدايي به چشم مي خورند.
همسر دوّم "اسفنديار" مادرِ دخترش " زهرا" كه او معمولاً اين ازدواج خود را مخفي نگه داشته و با استفاده از خودروي متعلّق به دخترش با او رفت و آمد دارد.
در زمان ورود به وزارت اطّلاعات گزينش اين وزارتخانه ، "اسفنديار" را به چند دليل فاقد صلاحيّت عضويّت دانست؛ از جمله ارتباط عميق روحي و عاطفي با يك زن چريك فدايي خلق(كه مدّعي ارشاد و هدايت او بود) ...
بعيد به نظر مي آيد در طول بيش از 12 سال اقامت خود در منزل تهران تا زمان رياست جمهوري "احمدي نژاد" حتّي يك بار به نماز جمعه نرفته بلكه پس از ظهر جمعه با صداي بلند روي بالكن منزل خود دعاي سمات مي خوانده است.
معمولاً جز در منزل خود ويا غذايي كه با خود حمل مي كند لب به هيچ غذا،ميوه وحتّي چاي نميزند.
اوج نمود انحرافات عقيدتي "اسفنديار" ناشي از ايمان او به ادّعاهاي احمقانه ي "قدرت الله لطيفي نسب" (از اعضاي توليت مسجد جمكران) و پسرش "مرتضي" مي باشد.


نامبرده از بزرگان مرتبط انجمن حجّتيّه و مدّعي ارتباط با امام زمان و داراي مأموريت از جانب امام زمان !!!براي انجام برخي امور بوده و از طريق "كاظم كياپاشا" ؛ "اسفنديار" و چه بسا از طريق "اسفنديار"،" احمدي نژاد" به اين مأموريت ها باور داشته و اكنون نيز دارند.

براي نمونه قسمت هايي از مطالب مطروحه توسّط "مرتضي لطيفي نسب" در دوّمين سالگرد فوت پدرش عيناً نقل مي شود :

ويژه نامه ...مرحوم" قدرت الله لطيفي نسب" متولّد 1304 در عين الدّوله ي تهران...ابتدايي ... مدرسه ي حاج ابوالفتح...
(قدرت لطيفي نسب (:در سال 1347 نيمه ي شعبان با يكي از رفقا به مسجد جمكران مشرّف شديم ...متوجّه عطري شدم...حالتي عارض شد كه تصميم به احياي مسجد گرفتم تا از غربت خارج شود ...
... پس از 15 سالگي ...به نزد سيّد "كريم پينه دوز"... بدون صحبت كردن 10 دقيقه به من خيره مي نگريست ...گفت ... حضرت سفارش شما را به من نمودند. مرتّب نزد ما بيا . شبهاي جمعه ميرفتم ...
( بعد از فوت كريم!) شيخ "محمّد كوفي شوشتري" ، از بزرگان مرتبط با امام عصر (عج) در عراق بود ...بعد از سه روز روزه و بي افطاري : در حجره ديدم سيّد بزرگوار نوراني است كه متوجّه شدم خود حضرتند.حضرت به من فرمودند شما چاي برايم درست كن(!!!)...از اين نان و خرما و كباب ...به كسي ندهيد(!!!)اين مخصوص خود شماست... ديگر در مشهد نمان... به تهران برو و مدارس اسلامي باز كن ... نماز جعفر طيّار بخوان كه كبريت احمر است و اكسير اعظم ...
( مرتضي لطيفي نسب پسرش:) هر چه عنايت خاص فضائل و كمالات انساني ايشان داشت با عنايت حضرت در همان شب كامل شد(!!!)
(قدرت لطيفي نسب(: دم رفتن مشتي پول خُرد در دو دستم ريختند و فرمودند :اينها را بگير ولي نشمار.زير پوست تخت بريز و استفاده كن .
( مرتضي لطيفي نسب پسرش:) ايشان... (گفتند در 1348) به مسجد مقدّس جمكران مشرّف مي شوند .50 نفر ديگر هم بودند...ديدم از در ورودي سه نفر تشريف فرما شده اندو حضرت جلوي بقيّه .سلام كردم و دست آقا را بوسيدم.آقا فرمودند بلند شو و اقدام كن مسجد ما را از اين وضع بيرون بياور .وضع بهداشتي اش را درست كن ...ما هم كمكت مي كنيم(!!!)...حضرت كارتي به دست من دادند كه يك طرف آن اسماءالله بود و طرف ديگر آن نقشه ي جديد مسجد با يك گنبد و دو گلدسته و قسمت مردانه و زنانه با زيرزمين آن.فرمودند"اين نزد تو باشد ما به موقع آن را از تو مي گيريم."امتثال كردم و آن را گرفتم و بوسيدم.فضا خيلي نوراني و معطّر شده بود. فرمودند شما سراغ آقاي" احمدي" برويد.او خودش كارها را درست مي كند...

آقاي" احمدي" رئيس سازمان اوقاف (رژيم ستمشاهي) در تهران بود. آقاي" احمدي" از ساعت 8 صبح كه ماجرا را شنيد تا حالا گريه مي كند.از من پرسيد واقعاً آقا نام مرا بردند؟ماجرا را گفتم . او گفت ما ترتيب كارها رامي دهيم.شما يك هيئت امناي 5 نفره تشكيل بدهيد.در روز 17 ربيع الاول همزمان با ولادت پيامبر اكرم كلنگ را زديم و اين سرآغاز جهاني شدن نام امام عصر به بركت مسجد جمكران بود(!!!)
...حضرت پيغام دادند چاهي را كه مي خواهيد بزنيد در آينده به مشكل مي خوريد. حضرت جاي ديگر را مدّنظر داشتند.آن نقطه را نشان دادند...
آقا (پدرش قدرت الله )نظرشان اين بود كه حضرت(امام زمان) دو ظهور دارند: آفاقي و انفسي.ظهور انفسي حدود 55 سال پيش (آنهم با كلنگ حاج" قدرت الله خان! لطيفي نسب")شروع شده و از آن به بعد آرام آرام نام و ياد حضرت در همه جا جاري است.
پدرم جامع صفات انساني و ملكوتي بودند(!!!)سير الي الله را با ولايت خاندان عصمت و طهارت و با محبّت و عشق امام زمان خويش طي نموده بودند...اگر قلب انسان دائماًمتوجّه و متوسّل به حضرتش باشد همه ي دستورالعمل ها و راهكارهاي طريق بندگي و سير كمال انساني به سينه ي انسان اشراق مي شودو مربّي عالم وجود هدايتگر سير ملكوتي شده و ما را از انحرافات باز ميدارد...
حضرت طيِّ پيامي توسّط يكي از نزديكانش ، ايشان و هيئت امنا مخصوصاًآيت الله "واحدي" را تشويق و ترغيب مي كنند....از همين دست است ساختن چندين مسجد در تهران و ديگر شهر ها و تعمير بقعه ي چندين امامزاده و امكنه ي متبرّكه از جمله امامزاده اسحاق مازندران و ...
آنگونه كه از نقل بزرگان به سمع رسيده در عالم رؤيا ، مولا امير مؤمنان حضرت علي به مرحوم حاج آقا" لطيفي" فرموده بودند كه به ظهور فرزندم مهدي چيزي نمانده و به اندازه ي سپيده ي كاذب تا فجر صادق ازآن باقي است ...
كرامات(!!!)...:
به خدمت ايت الله "مجدالدّين محلّاتي" شرفياب شدم. فرمودندچهارشنبه كه قراربود از نيويورك رهسپار عربستان شويم پرواز انجام نشد...پسرم "امير" پيشنهاد كرد كه براي بازديد برخي دوستان به يكي از ايالتهاي آمريكا سفر كنيم.من نيز به جهت صله رحم و اداي حقوق متقابل دوستي موافقت كردم و به يكي از دوستاني كه سرپرست بيمارستاني در آن ايالت بود وارد شديم...خانمي آمد فشار مرا گرفت و گفت زود ايشان را به داخل سي سي يو ببريد كه در آستانه ي سكته ي خطرناكي است .مرا به داخل سي سي يو بردند...بعد از رفع سكته ...زنگ تلفن به صدا در آمد.ميزبان گوشي را برداشت و گفت آقايي ازتهران تلفن كرده اند شما را مي خواهند... گوشي را گرفتم ...او كسي جز بنده ي صالح خدا جناب حاج" قدرت الله لطيفي نسب" نبود كه از پاكباختگان آستان مقدّس حضرت بقيّه الله بود...گفت وجود مقدّس آقا (ارواحنا فداه)اين شماره را به من دادند و فرمودند به اين شماره زنگ بزن و به آقا "مجدالدّين" بگو ما تو را شفا داديم و از مرگ حتمي نجات داديم . ديگر باكي بر شما نيست...خشكم زد ...
نصايح ...
از معاشرت با كساني كه قادر به حفظ اسرار و رموز زندگي خود نيستند كاملاً دوري نما زيرا به هيچ عنوان تو را و اسرار تو را نگهدار نخواهند بود.





در سال 1375 همين آقاي مدّعي يعني "قدرت الله لطيفي" (توليت مسجد جمكران)با خودروي "كاظم كياپاشا " (كه حالت جانشين او را داشته ) از جمكران تا منزل "اسفنديار" ( در منطقه ي فرمانيه ي تهران )آمد و بيش از دو ساعتي ميهمان او بودتا به آنها بشارت هايي از آينده بدهد!!!

"كياپاشا" مشاور رسمي" اسفنديار" در شهرداري تهران ومشاور رسمي اش در جايگاه رئيس سازمان ايرانگردي و جهانگردي ونيز مسئول امور ايثارگران اين سازمان بوده است.
"اسفنديار"و همراهانش براي استقبال از "لطيفي"در ابتداي كوچه منتظر بوده و پس از پياده شدن نامبرده به حالت سجده خم شد تا پاي اورا ببوسد !!!
تا قبل از آن تاريخ ديدارها در دفتر "لطيفي" در جمكران بود و آمدن حضرتش!!! به منزل اسفنديار نشان از عنايت ويژه ي آقا! به "اسفنديار" و" احمدي نژاد" بوده است !!!
حدود نيم ساعت اوّل صحبت هاي" لطيفي" با گريه هاي شديد و حالتهاي غشگونه ي "اسفنديار" و همسرش و برادرزاده اش "آرش كوشا" همراه بوده است!!!
"اسفنديار" به "لطيفي" توضيح داد كه خودش مرغ هاي زنده را از رامسر آورده خودش ذبح كرده و همسرش آنها را پَر كنده و پخته است تا شام آماده بشود!!!

پس از فوت "قدرت الله لطيفي" ،" احمدي نژاد" و "مشايي" با تعطيل نمودن تمام كارهاي خود در مراسم تشييع جنازه ي او در حسينيه ي بيت الرّقيّه در خيابان پنجم نيروي هوايي 29 مرداد 1386 شركت كردندو سنگ تمام گذاشتند.

حسين باقري هنجاني مسئول دفتر و معتمد او ...

به راستي سرّ ارادت احمدي نژاد به او در چيست ؟!!




اگر بپذيريم كه "احمدي نژاد" با باور ارتباط "مشايي" با امام زمان (عج) درحلقه ي مراد و مريدي قرار گرفته است بايد براي اين سؤالات پاسخ يافت كه " كي ، چگونه ، توسّط چه كسي و با چه هدفي ؟"

رياحي خواهر زاده ي اسفنديار ساكن در آمريكا فعاليت هاي ويژه اي را جهت پيگيري مباحث روابط آمريكا و ايران برايش انجام مي دهد.



"محمدرضا رحيمي" معاون اوّل" احمدي نژاد"
(60 ساله متولّد روستاي سريش آباد قروه)


قبل از انقلاب هرگز مشهور به عضويت در گروههاي مذهبي نبوده ، بر عكس ...
مادر "محمّد رضا رحيمي" ( "زبيده" خانم ) از خانواده ي" شعباني" هاي سنندج و اهل سنت مي باشد.
"رحيمي" در اوج نهضت اسلامي امام افسر وظيفه ي نيروي دريايي بوده و عليرغم فرمان حضرت امام مبني بر ترك پادگان ها ؛ تا آخرين روز خدمت در پادگان آريامهري انجام وظيفه نمود .
اوايل انقلاب به جهت داشتن ليسانس حقوق و نفوذ به جمع تيپ هاي مذهبي و حزب اللّهي ، خود را به عنوان چهره اي مذهبي جا زده ...در انتخابات مجلس دوّم با استفاده از عنصر قوميّت كُرديِ مادرش و تحريك عواطف قومي و مذهبي اكراد از يك سو و جا زدن خودش به عنوان چهره اي فعّال شيعه واز سوي ديگر به دليل ضعف رقيب انتخاباتي اش كه طلبه اي تهراني بوده بر او غلبه كرده و به مجلس راه يافت.

در مجلس با نزديك شدن به كانون هاي نفوذ و قدرت از قبيل آقاي "هاشمي" و "ناطق نوري" در جايگاه رياست مجلس و با شعار كاهش تنش در منطقه با گرفتن امان نامه هاي متعدّد براي افراد مؤثّر در گروهك هاي ضدّانقلاب در بين آنها نيز اسم و رسمي دست و پا كرد.

در انتخابات مجلس چهارم از سنندج نامزد شد و درآنجا ماهيّت واقعي خود را با طرح شعار كُرد بودن مادرش نشان داد . اقوام مادرش غالباً ضدّ انقلاب و برخي اعضاي گروهكهاي ملحد بوده و چه بسا اگر حمايتهاي "رحيمي" نبود به چوبه هاي اعدام سپرده ميشدند. براي مثال خاله زاده هايش از جمله "نصرت الله ثوبي" كه به دليل فعّاليّت در گروهك هاي محارب دستگير شده بودند ، به كمك او از زندان آزاد شده و از كشور گريختند .يا مثل "عزيز ثوبي" بعد از آزادي از زندان در شهرداري به كار گرفته شد!!!
بنابراين "رحيمي" با تبليغ خود به عنوان طرفدار خلق كُرد (كه صراحتاً در تعارض با مصالح و قانون اساسي كشور است ) به جهت استفاده از پتانسيل گروهكها به مجلس راه يافت.

شاهكار "رحيمي" انجام پروژه ي انتقال جسد "شيخ هادي" فراري بود كه پس از شهيد كردن دهها نفر از مردم بي گناه قروه و تعدادي از رزمندگان سنندج به عراق گريخته و در تمام مدّت دفاع مقدّس از راديو عراق عليه امام و نظام ،لجن پراكني مي كرد و مردم كردستان را تحريك به اغتشاش مي نمود و پس از پايان جنگ از ترس مكافات عمل به انگلستان رفته و همچنان به جنگ رواني ناجوانمردانه اش ادامه مي داد تا هلاك شد.
"رحيمي" فرزندان آن ملعون را به احترام و اعتزاز به كشور بازگردانده و آنها در جاي جاي كردستان به نفع "رحيمي" تبليغ كرده او را خادم راستين خلق كُرد معرّفي مي كردند.
درگيري هاي متعدّدي با عناصر حزب اللّهي مخلص و سابقون شهادت طلب داشته و آنها را به انزوا كشانيد.

نشستن پاي بساط افيون در محافل خصوصي معلوم الحال در جهت مال اندوزي و معاشرت با افراد معلوم الحال و حمايت از آنها (از قبيل "جمال رشيديان" كه در طول 3 سال از كارگر صرف به يك پيمانكار عمده تبديل شد يا "فرزاد پوراني" عضو فعّال مكتب قرآن ( گروه "مفتي زاده" )كه به سرمايه داري مطرح تبديل شده و درحال ساخت هتل 5 ستاره در سنندج مي باشديا "ع . ع" كه در فساد اخلاقي شهره ي شهر است و در سايه ي نوچگي "رحيمي" ميليونر شده و يا آوردن فردي ساواكي به نام "ن ط" به عنوان رئيس دفتر خود در استانداري كه معتاد بوده و تأمين كننده ي مواد ...

آقاي "م ص" از نمايندگاني بود كه منتقد "رحيمي" بوده و ريا كاري و سالوس او را هويدا مي نمود."رحيمي" با تفحّص در امور خانوادگي او براي باج گيري (كه در تخصّص ذاتي او نهفته است ؛)متوجّه ارتباط عاشقانه ي همسر "صمدي" قبل از ازدواج با او ، با فرد ديگري مي گردد."رحيمي" فرد اوّل را را پيدا كرده و نامه ها و عكس هايي را كه از همسر "صمدي" نزد او بوده مي خَرَد و با ارسال كپي آنها براي وي او را تهديد و نهايتاً ساكت مي كند.به عبارت بسيار روشن قدرت طلبي او هيچ خطّ قرمز اخلاقي ندارد!

همسران "رحيمي" ...

"ل عرفاني" : همسر اوّل "محمد رضا رحيمي"....
برادرِ "لطيفه" يعني "حميد عرفاني" ، شوهر "مهناز ناصري" مي باشد .پدر "مهناز ناصري" قبل از انقلاب رئيس آموزش و پرورش قُروه بود . پسرِ او از اساتيد دانشگاه انگليسي آكسفورد است كه براي "رحيمي" مدرك دكترا فراهم نمود!

برادرِ ديگر خانم آقاي "رحيمي" يعني "مسعود عرفاني" كه از اساس مقيم انگلستان است و با "رحيمي" روابط بسيار صميمانه دارد؛ داراي مراوده با انجمن كليميان انگليس است.

اين رابطه به قدري صميمي است كه مؤسّسه ي هاتف قشم را به نام او ثبت كردند كه شركتي پوششي با ميلياردها تومان گردش در زمان "كُردان" و "مشايي" بوده است.اين شركت علاوه بر درآمد ميلياردي ناشي از آگهي هاي بازرگاني صدا و سيما در كار واردات سيگار هم فعّال است.

دو خواهر خانم "محمد رضا رحيمي" عضو تشكيلات امنيتي انگلستان (اسكاتلنديارد) مي باشند!!!

همسر دوّم : "م اللهياري" . در اوايل انقلاب سمپات حزب توده بود و نشريّات آنها را توزيع ميكرد.
همسر سابق اين خانم و نيز بستگان درجه ي اوّل او از توده ايهاي شناخته شده و چند تن از آنان از زندانيان دوره ي ستمشاهي بوده اند (مانند "مسعود" و "منصور صادقي")
رحيمي در مدّتي كه در دانشگاه آزاد حضور داشت اكثر خويشاوندان نزديك خود را خلاف مقرّرات دانشگاه به استخدام در آورد :برادر زاده،داماد برادر ،شوهر خاله،خاله زاده و ...

...تنها در دانشگاه آزاد واحد قروه :برادرزاده اش خانم "رحيمي" و همسر او "رازاني"؛شوهر خواهرش آقاي "ابراهيم بابايي" ؛ "ثوبي" پسرخاله اش؛" رستمي"(دايي زاده ي همسرش )؛ "مسعود مقيمي" از اقوام پدري اش ؛ "قباد ميمنت آبادي" (برادر داماد بزرگش) به رياست دانشگاه . يعني از 11 نفر استخدامي ؛اين تعداد خويشاوند!!!
از مجلس دوّم به بعد از اكثر نامزدهاي ردّ صلاحيت شده ي اهل سنّت (كه غالباً جهت ضدّ انقلاب بودن داشتند) حمايت كرده و آنها را همانند ديگر عناصر مشكوك به صحنه باز گردانده براي نمونه:
حمايت از "علي پژگول" (فاسدالاخلاق)
حمايت از "عبدالله سهرابي" (كومله)
حمايت از "اديبي" (در شرف اخراج از دانشگاه بدليل رابطه با زن شوهردار كه مجبور به طلاق گرديده.)
حمايت از "عطاءالله اميني" (داراي افكار سلفي ) فرزند نماينده ي رسمي "شيخ هادي" ملعون در ايران در دوره ي فراري بودنش.

به كار گماردن "خالد خاني" (اهل سنّت) به رياست صندوق مهر امام رضا(ع) كه سوءاستفاده ي او چنان بالا گرفت كه همه ي نهادهاي مسئول دست بكار بركناري اش شدند كه حمايت ظاهراً بي دليل "رحيمي" همچنان او را نگه داشت كه با دستور مستقيم "احمدي نژاد" اخراج شد. و .....


به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقيست!

قتل مشكوك كاظم سامي و مرگ مشكوك ‌تر قاتل او در سال ۶۷

قتل مشكوك كاظم سامي و مرگ مشكوك ‌تر قاتل او در سال ۶۷

روز دوم آذر سال‌روز حمله به دكتر كاظم سامي و كشته شدن او در سال ۱۳۶۷ است. (۱) كاظم سامي از منتقدين حكومت جمهوري اسلامي و اولين وزير بهداري پس از انقلاب ۱۳۵۷ در كابينه مهدي بازرگان بود.

علي‌رغم گذشت ۲۲ سال از قتل كاظم سامي، مرگ وي هنوز با ابهامات بسياري روبه‌رو است و برخي بر اين باورند كه او از جمله اولين قربانيان قتل‌هاي زنجيره‌اي در جمهوري اسلامي بوده است.

كاظم سامي كه هنگام كشته شدنش در آذر سال ۱۳۶۷ رهبري تشكلي به نام جنبش انقلابي مردم ايران (جاما) را برعهده داشت از سياستمداران ملي - مذهبي ايران بود. وي بزرگ شده مشهد و از نزديكان فكري افرادي چون محمدتقي شريعتي، طاهر احمدزاده، مهدي بازرگان و آيت‌الله محمود طالقاني بود.

طرفداري سامي از مبارزه مسلحانه

كاظم سامي عضو جمعيتي به نام كانون نهضت خداپرستان سوسياليست بود كه در سال ۱۳۴۲ جنبش انقلابي مردم ايران (جاما) نام گرفت. سامي كه بعد از سقوط دولت محمد مصدق در سال ۱۳۳۲ و وقايع پس از آن معتقد به مبارزه مسلحانه با حكومت پهلوي بود در سال ۱۳۴۳ مدتي نيز زنداني شد.

مهدي فتاپور از فعالان سياسي چپ‌گرا در پيش و پس از انقلاب كه خود از معتقدين به مبارزه مسلحانه عليه حكومت پيشين ايران بوده درباره فعاليت مسلحانه كاظم سامي چنين مي‌گويد:

«آقاي سامي و آقاي پيمان و تعدادي از روشنفكران آن زمان كه به سوسياليست‌هاي خداپرست معروف بودند دراوايل سال ۴۳-۴۴ دستگيرشدند. در پرونده اينها اتهام اعتقاد به مبارزه مسلحانه درج شده بود. واقعيت اين است كه اين زماني بود كه بين اكثر مخالفان حكومت پهلوي گرايش به مبارزه مسلحانه پيدا شده بود. اين سالها مصادف بود با پيروزي انقلاب كوبا و سپس الجزاير و از سوي ديگر تشديد فشارها در داخل ايران از سال ۴۲ به بعد و زير ضربه قرار گرفتن احزاب و فعالان سياسي توسط حكومت پس از گشايش نسبي فضا در اوايل دهه ۴۰. ولي آقاي سامي و همراهان وي موقعي كه دستگير شدند اقدام عملي در مبارزه مسلحانه نكرده بودند و فقط در اين باره بحث كرده بودند. بعد هم آزاد شدند. من خودم كه در سال ۱۳۵۰ بازداشت شدم آقاي سامي را در زندان نديدم و آزاد شده بودند. بعد هم ديگر تمايلي به مبارزه مسلحانه نداشتند، ولي نسبت به سازمان‌هاي فعال در مبارزه مسلحانه مانند سازمان چريك‌هاي فدايي خلق و سازمان مجاهدين خلق برخورد مثبتي داشتند.» (۲)

سامي در نقش وزير دولت بازرگان

پس از پيروزي انقلاب ۱۳۵۷، كاظم سامي اولين وزير بهداري نظام جمهوري اسلامي شد. وي هنگامي كه وزير بهداري بود در تيرماه سال ۱۳۵۸ طرح «طب ملي» را اعلام كرد كه به موجب آن قرار بود هزينه دكتر، دارو و درمان همه ايرانيان از سوي دولت تامين و تاسيس بيمارستان غيردولتي غيرقانوني شود.

با اين وجود وي در هفتم آبان ۱۳۵۸ در اعتراض به عدم تجانس در هيات وزيران و نيز نارضايتي از عملكرد شوراي انقلاب و دولت استعفا كرد (۳)، اگرچه خود مهدي بازرگان و دولتش نيز هشت روز بعد و پس از اشغال سفارت آمريكا توسط دانشجويان استعفا كردند.

رقيب بني صدر در انتخابات رياست جمهوري

كاظم سامي در انتخابات اولين دوره رياست جمهوري در سال ۱۳۵۸ نيز نامزد شد، ولي از مجموع ۱۴ ميليون راي فقط حدود ۸۹ هزار راي به دست آورد و در شمارش آرا پس از ابوالحسن بني صدر، احمد مدني، حسن حبيبي، داريوش فروهر و صادق طباطبايي و پيش از صادق قطب‌زاده قرار گرفت. (۴)

با اين وجود كاظم سامي درابتداي سال ۱۳۵۹ در انتخابات اولين دوره مجلس به عنوان نماينده مردم تهران انتخاب شد. (۵) وي در اين دوره به لحاظ سياسي به افرادي چون مهدي بازرگان نزديك بود. كاظم سامي پس از اتمام دوره مجلس اول تا هنگامي كه در آذر ۱۳۶۷ در اثر يك سوء قصد كشته شد سمت و مسئوليت سياسي رسمي نداشت، اما در زمره منتقدين داخل كشور حكومت جمهوري اسلامي تعريف و دسته‌بندي مي‌شد.

روايت رسمي از قتل سامي

بنا بر روايت رسمي از قتل كاظم سامي، ساعت ۱۱:۳۰ روز چهارشنبه ۲ آذرماه ۱۳۶۷ شخصي كه خود را غلام همتي معرفي مي‌كرده، در واپسين ساعات كار طبابت دكتر كاظم سامي وارد مطب وي در كوچه خسرو خاور در خيابان ولي عصر تهران شده، ولي چند لحظه بعد با شنيدن فريادهاي دكتر سامي، همسرش سراسيمه از طبقه بالا كه منزل دكتر سامي بوده به طبقه پايين مراجعه كرده و آن مرد را با كلت و چاقو و خون‌آلود در كنار پيكر مجروح دكتر سامي ديده است و اين فرد حتي تهديد به انفجار نارنجك نيز كرده است. (۶) سامي با وجود انتقال به بيمارستان دو روز بعد درگذشت.

خودكشي قاتل سامي در حمام

سه هفته پس از قتل كاظم سامي، علي‌اكبر محتشمي، وزير كشور وقت جمهوري اسلامي، در يك مصاحبه مطبوعاتي اعلام كرد كه محمود جليليان قاتل كاظم سامي بوده و در حمام برليان اهواز خودكشي كرده و مرده است. وزير كشور جمهوري اسلامي گفت كه قاتل زماني كه كاظم سامي مسئوليت هلال احمر را برعهده داشته از اين سازمان اخراج شده بود. (۷)

با اين وجود نهضت آزادي ايران پيرامون قتل كاظم سامي اعلاميه‌اي صادر كرد و گفت كه «نهضت آزادي ايران به سهم خود و تا به حال شواهد و قرائني در دست ندارد كه دلالت بر دخالت و مسئوليت مستقيم دولت يا نهادها در اين فاجعه داشته باشد. ولي به طور غيرمستقيم حاكميت و دستگاه را در مرگ وي، اگر نگوييم مقصر، ولي مؤثر مي‌شناسد». (۸)

پزشكي قانوني مي‌گفت قاتل را كشته و حلق‌آويز كرده‌اند

سال‌ها بعد در نهم آذر ۱۳۸۷ نيز مهدي خزعلي، فرزند آيت‌الله ابوالقاسم خزعلي، از روحانيون بانفوذ در جمهوري اسلامي، در مطلبي در وب‌سايت خود نوشت كه ميرعماد دادستان وقت به درخواست و شكايت همسر كاظم سامي، دستور نبش قبر جليليان كه به عنوان قاتل معرفي شده بود را داده و پزشكي قانوني پس از معاينه جسد وي نظر داده است كه جليليان برخلاف نظر وزارت كشور خودكشي نكرده، بلكه كشته شده و بعد حلق‌آويز شده است.

اما طبق گفته آقاي خزعلي، كمي بعد ميرعماد كه دادستان بود توسط خود حكومت بازداشت شد (۹). (مهدي خزعلي خود نيز در سال ۱۳۸۹ مورد غضب حكومت قرار گرفت و بازداشت شد). بعدها اكبر اعلمي، نماينده تبريز در مجلس، نيز كه زمان قتل كاظم سامي مديركل سياسي انتظامي وزارت كشور بود اعلام كرد كه گزارش قتل را براي محمد صدر، معاون سياسي وقت وزارت كشور (معاون بعدي وزارت خارجه در سال‌هاي ۸۴ تا ۸۸)، فرستاده ولي در عمل پرونده به جايي نرسيده است. (۱۰) خود اعلمي و محمد صدر نيز هم اكنون به حاشيه رانده شده و سمت‌هاي‌شان در مجلس و وزارت خارجه را از دست داده‌اند.

رهنورد: ایران به زندانی بزرگ با محیط سراسر پلیسی تبدیل شده است

ايران / سياسی

رهنورد: ایران به زندانی بزرگ با محیط سراسر پلیسی تبدیل شده است

زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی و از رهبران مخالفان دولت

زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی و از رهبران مخالفان دولت

۱۳۸۹/۰۹/۰۴
زهرا رهنورد، از رهبران مخالفان دولت در ایران، روز پنج‌شنبه، چهارم آذرماه، مصادف با روز مبارزه با خشونت علیه زنان در نامه‌ای سرگشاده به رئیس قوه قضاییه جمهوری اسلامی از خشونت سیاسی علیه مردم و به‌ویژه زنان انتقاد کرده و ایران را «زندانی بزرگ... با محیط سرتاسر پلیسی» توصیف کرده است.

خانم رهنورد در این نامه که در وب‌سایت کلمه، نزدیک به میرحسین موسوی، منتشر شده است خطاب به آیت‌الله لاریجانی،‌ رئیس قوه قضاییه، می‌گوید: «ایران سرتاسر به زندانی بزرگ با شنودها و تعقیب‌ها و مراقبت‌ها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»

زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی، که از زمان اعلام نتیجه انتخابات سال گذشته در کنار آقای موسوی محمود احمدی‌نژاد را به تقلب متهم کرده و بارها هدف حمله حامیان رئیس جمهوری اسلامی قرار گرفته در نامه خود و «در آستانه روز بین‌المللی مبارزه با خشونت علیه زنان» اشاره کرده است که «تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی به همه مردم و به‌ویژه زنان توسط بخشی از حاکمیت را به خاطر ندارد».

به گفته خانم رهنورد، بازجویان و مأموران امنیتی جمهوری اسلامی بسیاری از زنان زندانی پس از انتخابات را با داروهای روان‌گردان وادار به اعتراف کرده‌اند و این اقدام باعث «انواع بیماری‌ها» در آنها شده است.

زهرا رهنورد می‌گوید: «بسیاری از آنها را با انواع قرص‌ها و مخدرها و داروهای روان‌گردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کرده‌اند و ره‌آورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماری‌ها مانند فلج شدن بوده است.»

از زمان آغاز اعتراضات مردم ایران به نتیجه انتخابات سال ۸۸ که محمود احمدی‌نژاد پیروز آن اعلام شد، موجی از دستگیری‌ها در کشور آغاز شد که در حال حاضر نیز به‌رغم فروکش کردن هنوز ادامه دارد.

به دنبال این دستگیری‌‌ها، عده زیادی از فعالان سیاسی زن و مرد و دانشجوها و حتی وکلای این افراد به انواع حکم‌های کوتاه و طویل‌المدت زندان و تبعید محکوم شده‌اند.

زهرا رهنورد در نامه خود به آیت‌الله لاریجانی در اشاره‌ای غیرمستقیم به یکی از این وکلای زن، نسرین ستوده، پرداخته است که از شهریورماه در زندان اوین به سر می‌برد و هنوز به‌رغم اعتصاب غذا و وضع جسمانی بد آزاد نشده است.

زهرا رهنورد با اشاره به خانم ستوده می‌گوید:‌ «بانوان وکیل که در عین مصونیت وکالت... فرزندان خردسال‌شان بی‌پناه و همسران‌شان سرگردان دادگاه و زندان.»

افزایش تعداد زندانیان سیاسی در ایران و وضعیت بد آنها در زندان‌های تهران و شهرستان‌ها به‌ویژه در چند ماه گذشته باعث شده است که آیت‌الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، مرتباً نامه‌هایی در انتقاد از وضع موجود و شکایت از آلت دست بودن قوه زیر نظر خود دریافت کند، نامه‌هایی که تاکنون همگی بی‌پاسخ مانده‌اند.

پیش از زهرا رهنورد، محمد نوری‌زاد در نامه‌ای صریح و بی‌پرده به انواع شکنجه‌ها و «جنایات» علیه زندانیان سیاسی اشاره کرد و از او پرسید که «آیا کسی سر عزیزان‌تان را در چاه مستراح فرو کرده است؟»

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

سر در گمی سیاسی و آزادسازی اقتصادی با روش استالین


هفته شلوغی را پشت سر گذاشتیم. در هفته‌ای که گذشت نه تنها در محدوده مسائل ایران بلکه در دیگر نقاط جهان نیز اتفاقاتی روی داد که چندان با ایران بی‌ارتباط نیست. از تجدید بحث دربارۀ احتمال از سرگیری سریال فرسوده تجدید مذاکرات با رژیم شروع می‌کنیم و سپس به اقتصاد فرمایشی حضرات می‌پردازیم.

این بازی موش و گربه که چندین سال است شاهد آن هستیم یکی از بی‌ثمرترین و خسته‌کننده‌ترین سریالهای نه چندان جالب صحنه سیاست شده است. نخستین پرسیشی که مطرح می‌شود در پیرامون دلیل وجودی این مذاکرات دور می‌زند.

چرا غربی‌ها به این مذاکرات علاقمند باقی مانده‌اند و چرا جمهوری اسلامی هر چندگاه در مورد این مذاکرات با دست جلو می‌کشد و با پا عقب می‌زند؟ در مورد غربی‌ها آسانتر می‌توان دلایل پیگیری این مذاکرات بی‌سرانجام را حدس زد. از آنجا که اقدامات یکسویه از جانب آمریکا در منطقه سرانجام خوشی نداشته است دولت اوباما سعی می‌کند به هر نحو ممکن در سیاست خارجی خود به ویژه در مورد ایران و کره شمالی تنها به میدان نرود. آمریکا علاقمند است که با اروپائی‌ها در مورد مسائل ایران و تا حدودی دیگر مسائل خاورمیانه، اگر نه همکاری، لااقل مشورت نماید. در مورد مذاکرات هسته‌ای از آنجا که مسأله به شورای امنیت سازمان ملل کشانده شده است، روسیه و چین هم در این مذاکرات سهمی دارند یعنی (1+5) که عبارت است از 5 کشور عضو دائمی شورای امنیت (آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین) به علاوه آلمان همگی درگیرند. در چنین شرایطی مسلماً اتخاذ یک استراتژی واحد چندان آسان نیست مضاف بر اینکه هر یک از این کشورها خود منافع و مصالحی در مورد ایران دارند که با دیگر کشورها الزاماً همخوان نیست. خوان یغمای گسترده‌ای در ایران برپا است که هر کس سعی می‌کند به نوعی از آن استفاده کند. چین بُنجل بفروشد، روسیه سلاح قالب کند، آلمان بر صادرات خود بیفزاید، فرانسه و انگلستان هم هر کدام به نوعی در تجارت با ایران با یکدیگر رقابت کنند. در چنین شرایطی بسیار مشکل است که سیاست واحدی از طرف غربی‌ها اتخاذ شود با آنکه باید اذعان کنیم بر اثر ندانمکاری و اشتباهات پیاپی جمهوری اسلامی هماهنگی که امروز در میان مذاکره‌کنندگان (1+5) دیده می‌شود از همیشه بیشتر است.

اما چرا مذاکره؟ غربی‌ها امروز وسیله‌ای جز تحریم و مذاکره در اختیار ندارند. مسأله استفاده از نیروی نظامی آنقدر پیچیده و خطرناک است که احتمال آن در حد واقعیات نیست. در مورد تحریم‌ها هم هماهنگی کامل وجود ندارد. مثلاً چین با وجودی که عضو سازمان ملل است و در شورای امنیت عضویت دارد و باید از مصوبات آن تبعیت کند همچنان سوداگریهای خود با جمهوری اسلامی را ادامه می‌دهد. روسها تا چندی پیش از سیاستی مشابه با سیاست چین پیروی می‌کردند اما اخیراً تغییراتی در سیاست آنها و به ویژه در مورد تحریم‌ها جلب توجه می‌کند. مورد ویژه‌اش فروش موشکهای S-300 است که سرانجام از تحویل آن به ایران خودداری کردند. دلایل تغییر سیاست روسیه نسبت به جمهوری اسلامی (اگر تداوم داشته باشد) را باید در چهارچوب روابط روسیه با غرب جستجو کرد. اوضاع اقتصادی و زیر بنای صنعت روسیه امروز نیازمند سرمایه‌گذاری و تکنولوژی غرب است و اگر روسیه قرار است به یک کشور مدرن تبدیل شود و تنها به صدور گاز و نفت قناعت نکنند باید زیر بنای صنعت خود را بازسازی کند و در این راه برای سرمایه‌گذاری در انتقال تکنولوژی چاره‌ای جز نزدیک شدن به اروپا و آمریکا ندارد.

از سوی دیگر روسیه نمی‌خواهد مجدداً ایران منطقه نفوذ آمریکا و اروپا شود بنابراین، درک این سیاست کجدار و مریز که متناقض به نظر می‌رسد مستلزم آن است که این دو عامل را در محاسبات خود فراموش نکنیم: نیاز روسیه به غرب و نیز نگرانی روسیه از اینکه مبادا نظام جایگزین جمهوری اسلامی به سوی غرب گرایش پیدا کند و از نظر مصالح استراتژیک منافع روسیه تضمین نشود. این چندگانگی اهداف و انگیزه‌ها در بین مذاکره‌کنندگان باعث شده است که آنها از سوئی نشست و برخاست و «مذاکره» در مورد «مذاکرات» را همچنان ادامه دهند و از سوی دیگر نتوانند به علت تناقض منافع کشورهای عضو به یک سیاست واحد دست یابند.

اما جمهوری اسلامی چرا به این مذاکرات علاقمند است؟ علاقه آنها به مذاکرات از این جهت است که به خیال خود می‌خواهند میان غربی‌ها، و همچنین میان غربی‌ها و چین و روسیه شکاف و اختلاف ایجاد کنند تا شاید بتوانند از فشارهای مشترک کشورهای 1+5 در مورد برنامه هسته‌ای و سایر برنامه‌های نظامی خود بکاهند و باید گفت که در این راه تا حدودی هم موفق شده‌اند چنان که چین کماکان به عنوان ترمز گروه 1+5 ایفای نقش می‌کند.

اما اشکال اساسی جمهوری اسلامی با مذاکرات این است که مطلبی برای مذاکره ندارد. همچنان که دیدیم زمانی که نمایندۀ احمدی‌نژاد در ژنو در مورد مبادلۀ اورانیوم با غرب به توافق رسید و آن سر و صدای زیاد، وقتی مسافرت رؤسای جمهور ترکیه و برزیل به تهران انجام شد، این جمهوری اسلامی بود که به نحوی منکر توافقی شد که در ژنو به آن متعهد شده بود. از این‌رو غربی‌ها به پیشنهادی که توسط برزیل و ترکیه بسته‌بندی شده بود جواب منفی دادند. ماهیت نظام جمهوری اسلامی به صورتی است که حصول توافق منطقی با آن در مورد مسائل اساسی امکان‌پذیر نیست همان‌طور که در مورد مسائل گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا و بعد از آن جنگ هشت ساله به خوبی مشاهده شد، عدم توانایی جمهوری اسلامی در اتخاذ تصمیم‌گیریهای استراتژیک سرانجام باعث خواهد شد که بدترین شرایط به ایران تحمیل شود. در واقع باید گفت که در شرایط فعلی آنقدر اختلافات درون حکومت افزایش یافته است که امکان حصول هرگونه توافقی با غرب از همیشه کمتر به نظر می‌رسد. با این همه کمدی تراژیک مذاکرات و یا بحث دربارۀ مذاکرات کماکان ادامه دارد و تا هفته‌های آینده باید در انتظار اخبار بی‌محتوا در مورد این نوع مذاکرات بی‌سرانجام روزشماری کنیم!

بحران اقتصاد جهانی و تأثیر آن بر ایران

در هفتۀ گذشته باز هم در اطراف مسائل مربوط به رشد اقتصادی در چین و عدم تحرک اقتصادی در آمریکا و اروپا مطالب زیادی انتشار یافت. از سوئی آنها که در انتظار سقوط سیستم سرمایه‌داری روزشماری می‌کنند باید از صبر ایوب برخوردار باشند چون چنین سرانجامی در انتظار سیستم سرمایه‌داری نیست، بلکه این خود از اثرات سیستم سرمایه‌داری است که باعث شده است چین عقب‌افتاده و وامانده که در فقر و فلاکت و استبداد غوطه‌ور بود با گشودن اندک پنجره‌ای به سوی اقتصاد آزاد و سیستم سرمایه‌داری امروز از چنین پیشرفتهایی برخوردار شود. اما آنچه در غرب جریان دارد نمونه‌ای است از همان (Business Cycle) یا سیکل اقتصادی که از خصوصیات سیستم سرمایه‌داری است. آنهایی که با علم اقتصاد آشنایی دارند از نقطه‌نظر تاریخی به خاطر می‌آورند که چگونه هر ده سال یا بعضی اوقات 15 سال یکبار سیستم‌های سرمایه‌داری طی دو قرن گذشته با چنین بحرانهایی روبرو بوده‌اند. یکی از شدیدترین این بحرانها در سال 1930 در آمریکا و سپس در سراسر جهان روی داد. اما سوای آن حداقل در قرن بیستم قریب ده بار اقتصادهای سرمایه‌داری در غرب از چنین مراحلی گذشته‌اند. زمانی گمان می‌رفت که John Maynard Keynes اقتصاددان انگلیسی راه چاره آن را پیدا کرده و طبق نسخه او قرار بود که هرگاه از میزان تقاضای بخش خصوصی در اقتصاد کاسته می‌شود با زیاد کردن مخارج حکومتی این کمبود جبران شود و چندین دهه اقتصاددانان به این راه حل منتسب به Keynes معتقد بودند. اما امروز می‌بینیم حتی در کشوری مانند انگلستان که «کینز» بدان تعلق داشت و در آنجا به نگارش کتاب معروف خود پرداخت چگونه این سیاست مردود شناخته می‌شود و در سراسر اروپا نه تنها دولت‌ها با دخالت در بازار به کمک اقتصاد نیامده‌اند بلکه با صرفه‌جویی و کم کردن مخارج سعی می‌کنند اعتبار اقتصادی خود را در بازارهای سرمایه تقویت کنند. در اروپا به خوبی شاهد این امر هستیم که کشورهایی مانند یونان، پرتغال، اسپانیا و ایرلند به دلیل آنکه نتوانستند بودجه‌های خود را متوازن سازند و قروض دولت نسبت به درآمد ملی بیش از حد متعارف است چگونه بازارهای پول به آنان پشت کردند و از اعتبار آن کشورها کاسته شده است. متأسفانه در ایران از آنجا که درآمد سرشار نفت بر بیشتر معایب حکومتی پرده‌پوشی می‌کند در این مورد نیز جمهوری اسلامی توانسته است کمبودهای شعور اقتصادی خود را پنهان نگهدارد. حکومتی که نتوانسته است هرگز بودجه خود را متوازن سازد اگر قرار بود همانند یونان و یا اسپانیا ناچار شود در بازارهای پولی جهانی به استقراض بپردازد کمتر کسی حاضر می‌بود به چنین حکومتی وام دهد زیرا این حکومت‌ از کوچکترین انضباط و برنامۀ مالی و اقتصادی برخوردار نیست. در نتیجه بحران اقتصادی جهان هنوز مستقیماً در جمهوری اسلامی تأثیرگذار نبوده است. اما اگر این رکود اقتصادی همچنان در غرب ادامه پیدا کند شکی نیست که جمهوری اسلامی هم دیر یا زود در این بحران گرفتار خواهد شد.

اقتصاد آزاد با روش استالینی و تعزیرات اسلامی!

اما مشکلات اقتصادی جمهوری اسلامی آنقدر زیاد است که نیاز به درگیر شدن در بحران اقتصاد جهانی ندارد. آنچه امروز در ایران می‌گذرد از نظر صاحب‌نظران در علم اقتصاد بی‌شباهت به سقوط آزاد نیست. حکومتی که از همه نظر در اتخاذ سیاست‌های صحیح اقتصادی ناتوان به نظر می‌رسد ناگهان دست به کار هدفمند کردن یارانه‌ها و دیگر رفورمهای اقتصادی شده است بدون آنکه زمینه آن را فراهم کرده باشد. داستان احمدی‌نژاد و نظام حاکم با مسائل اقتصادی نیازمند یک بررسی ژرف و جدی است. اگر نتایج این سیاست بازی‌های ابلهانه با اقتصاد کشور دامنگیر هفتاد میلیون هموطن بی‌پناه ما نمی‌شد، بحث و حلاجی اعمال این جماعت می‌توانست موضوع مقالات فکاهی باشد.

این حضرات و به ویژه شخص احمدی‌نژاد، گمان می‌کنند با منکر شدن واقعیات و نادیده گرفتن اصول و مبانی علم اقتصاد می‌توان از پیامدهای دردناک این چنین سیاستی در امان ماند. جالب است که همه زندگی روزانه و تداوم رژیم آنها به برکت علم و دانش دنیای نوین تأمین می‌شود، از امرار معاش گرفته تا درمان و سفر و استفاده از رسانه‌های مدن و حتی افزار جنگی و اطلاعاتی آنها ثمره علم و دانش نوین است، اما نمی‌فهمند یا نمی‌خواهند بفهمند که قوانین و اصول اقتصاد مدرن نیز جزئی لاینفک از همان تمدن علمی به اصطلاح غربی است. آنها فراموش می‌کنند که حتی شوروی سابق و چین کمونیست با آنهمه ادعا و رجزخوانی سرانجام تسلیم همان اقتصاد آزاد یا غربی یا شیطانی یا هر چه دیگر که دلشان بخواهند آن را بنامند، شدند! احمدی‌نژاد و شرکاء نمی‌خواهند بفهند که نادیده گرفتن قوانین پایه‌ای اقتصاد نظیر عرضه و تقاضا و قیمت، همانقدر می‌تواند مهلک باشد که استفاده از فنون هوانوردی برای کسی که منکر وجود (Gravity) یا قوه جاذبه زمین شود. همانگونه که خلبانی که در محاسبات خود منکر این واقعیت شود با سقوط مرگبار مواجه خواهد شد، هر کس هم که قوانین ابتدائی اقتصاد را منکر شود و یا نتواند به اهمیت توازن دخل و خرج توجه کند سقوط و نابودیش اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. خبر اقتصادی زیر به تاریخ دو روز پیش شاید بتواند به بهترین وجهی گویای عمق ماجرا باشد:

(نقل از مهر نیوز 11/8/1389)

«معاون وزیر بازرگانی خبر داد: در جلسه ویژه ستاد راهبردی بسته سیاستی نظارت و بررسی قانون هدفمند کردن یارانه‌ها مقرر شد تولیدکنندگان تمامی واحدهای تولیدی سراسر کشور باید ظرف 48 ساعت آینده قیمتهای خود را به حالت قبل بازگردانند.

محمد حسن نکویی‌مهر در گفتگو با مهرنیوز از اولتیماتوم 48 ساعته سازمان حمایت مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان به برخی واحدهای تولیدی سراسر کشور خبر داد و گفت با تولیدکنندگانی که قیمت‌ها را به حالت قبل باز نگر‌دانند حتماً برخورد خواهد شد.

معاون وزیر بازرگانی افزود: براساس مصوبه کار گروه کنترل بازار، واحدهای تولیدی حق افزایش قیمت‌ها را بدون هماهنگی با سازمان حمایت ندارند. بعضاً تعداد محدودی از تولیدکنندگان مبادرت به افزایش قیمت‌ها کرده‌اند که ما با این واحدهای تولیدی وارد مذاکره شده‌ایم که قیمت‌های خود را به حالت قبل بازگردانند.

وی تصریح کرد: این واحدهای تولیدی باید قیمت‌های جدید که مطابق با قیمت‌های قبلی است را بر روی کالاهای خود درج کنند. معاون وزیر بازرگانی با تأکید بر آنکه جریمه‌های سنگین برای تداوم تخلف در پایان اولتیماتوم 48 ساعته به برخی تولید‌کنندگان در نظر گرفته شده است گفت: تولیدکنندگان مختلف را به تعزیرات حکومتی معرفی می‌کنیم.»

باید پرسید آیا «تعزیرات حکومتی» رژیم جمهوری اسلامی در مقابله با بازار و اقتصاد آزاد از سرنوشتی بهتر از عاقبت کار استالین و مائو برخوردار خواهد بود؟

براندازی نظام ولایت از براندازی دین میگذرد


سفر خداوند خامنه ای را در آخر مهر ماه 88، باید سفری خواند پر انگیزه. اما انگیزه پیوند حکومت ولایت را با حوزه های علمیه بر دیگر انگیزه ها باید ارجح دانست. چرا که شرایط بحرانی حاکم بر جامعه در پیوند سی ساله دین با قدرت و یا شمشیر با شریعت، شک و تردید بسیار بوجود آورده است. بعضی از مراجع تقلید و طلاب پیروان شان را که در حوزه های علمیه قم قرار گرفته اند، سخت نگران ساخته است. مطمئن نیستند که نظام ولایت در نهایت به سود نظام فقاهت باشد. هم اکنون، چه مخالف و چه موافق، مراجع تقلید و حوزه ها به زائده ای از دستگاه قدرت در آمده اند. سرازیر شدن دلار های نفتی به حوزه ها، روش سنتی معیشت طلاب بر اساس وجوه مردمی را متزلزل ساخته است. بخش بزرگی از مراجع ارشد بطور علنی از نظام ولایت حمایت میکنند. برخی دهان فرو بسته سکوت را مصلحت میدانند و آن تعداد معدود ی که دهان به اعتراض میگشایند، صدای شان یا شنیده نمیشود و یا تهی از تاثیر است. طلبه های جوان و مشتاق کسب جاه و مال، بسوی مراجعی تمایل دارند که مستمری بیشتری میپردازند و راه صعود در نظام ولایت را هموار میسازد. هم اکنون بنابر قول ولایت فقیه روحانیت به دو بخش تقسیم شده است "آخوند حکومتی و غیرحکومتی." تقسیم بندی ای که ولی فقیه در در سخنان خود در جمع طلاب حوزه ها"غلطی فاحش" خواند.

طبیعی ست که تقسیم حوزه ها و مراجع تقلید به دولتی و غیر دولتی، حکومت مطلق ولایت را زیر سوال قرار دهد. افول مشروعیت حکومت دین تحت شرایط بحرانی کنونی، تورم و بیکاری، فقر و محنت و تحریمات اقتصادی از یک طرف، و افزایش خشم و خشونت، سرکوب و بیرحمی در برقراری نظم و انضباط شریعت، از طرف دیگر،ممکن است که موجب افزایش اقتدار آن مراجعی شود که ولی فقیه "آخوند غیر دولتی " میخواند و آنها را وا دارد که نقش سنتی خود را از سر بگیرند و بر علیه بی کفایتی ها و سوء مدیریت نظام ولایت دهان به اعتراض بگشایند و مقلدین خود را در حمایت از نظام منع نمایند. خداوند خامنه ای به قم سفر نکرده بود که با مرجع تقلیدی به مذاکره بنشیند. او به قم سفر کرده بود که عظمت و شکوه نظام ولایت را به نمایش بگذارد و بر وحدت و یگانگی نظام ولایت و فقاهت تاکید نماید. در نتیجه سفر او به قم چنان طراحی و کارگردانی شده بود که بتواند وحدت شمشیر و شریعت و یا ولایت و فقاهت را با به نمایش گذاردن اقتدار خویش تحکیم و تداوم بخشد و به حوزه ها، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها هشدار دهد که سرنوشت ولایت و فقاهت با یکدیگر آغشته اند..

بدین منظور، نخست طراحان و صحنه آرایان بیت رهبری، استقبال با شکوهی از مردم به ظاهر شیفته و مشتاق از ورود خداوند خامنه ای به شهر قم، ترتیب داده بوند. چنانکه خیره میکرد دوست و دشمن را، حسود و بخیل، رقیب و رفیق را. در سخنرانی که در برابر "شیفتگان " خود ایراد نمود، دین را با انقلاب و انقلاب را با مردم و مردم را با دولت و دین پیوند زد. گفت که انقلاب 57، انقلابی بوده است دینی. چون مردم با اعتقادات دینی خود آنرا برپا داشته اند. در زمانیکه هزاران هزار مردم را با هزینه و تدارکات و سازماندهی عریض طویل در خیابانهای اطراف محل خطبه خوانی ولایت فقیه، جلوه الله، گرد آوری کرده بودند، بدشورای میتوان سخنان وی را مبنی بر یگانگی و یکتایی دین و مردم مورد چند و چون قرار داد. این از ویژگیهای خداوندی، "رهبر معظم " انقلاب است که آنچه بر زبان میراند نمیتواند چیز دیگری جز" حقیقت " باشد.

در برابر لشگر خصوصی دین، لشگر بسیجیان، خداوند خامنه ای از "پیشرفت ها ی خیره کننده" "حرکت عظیم و پر شتاب ملت و مسئولان،" با احساس غرور و برتری سخن راند. البته این حقیقت، یعنی بنای مدینه فاضله اسلامی را و جلال و شکوهی که بدست آورده است، ولی فقیه خاطر نشان ساخت که دشمن با استفاده از انواع وسایل ارتباطاتی از جمله وسایل اینترنتی، وارونه جلوه میدهد. حال آنکه باید به آن مفتخر بود و بخود مباهات نمود. بنابراین چه جای نگرانی ست.

در این دیدار پیوند دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت به سهولت انجام می پذیرد. چون بسیجیان که نماد خشم و خشونت، سرکوب و انتقام جویی است، تنها در رکاب مقدس ولایت، تبلور شریعت، و به فرمان او ست که قمه از آستین خود خارج ساخته و هر سری را بر زمین می افکنند. خداوند خامنه ای "بصیرت، اخلاص و عمل به هنگام و به اندازه" را یکی از خصوصیات برجسته فرمانبران خود، بسیجیان، خواند. که اولی را "تشخیص حق از باطل"، دومی را "انگیزه الهی" و سومی را پرهیز از "افراط و تفریط در عمل" تعریف میکند که البته در قاموس ولایت تنها میتواند به تسلیم و اطاعت و خشونت، تعبیر شود. مضاف بر این در پیوند زدن دین به قدرت، خداوند خامنه ای اعلام کرد که "بسیج یکی از آیات الهی است." یعنی که بسیج،همچنانکه کمی بعد اشاره میکند، "دست قدرت الهی ست" که همواره امام خمینی قادر به مشاهده ی آن بوده است و فرمان تشکیل آنرا در دوران حیاطش صادر نموده است. بنا براین، بسیح، دست الهی، میتواند شمشیر بر کشد و بر هرگردنی در دفاع از اسلام فرود آید. چرا که اسلام بدون شمشیر مثل شیربدون نیش درنده و چنگال تیز و برنده است. خطبه خوانی در جمع بسیجیان، شمشیری بود که ولایت برکشیده تا درخشیده، چشم ها را خیره ساخته و هراس و امید را بر انگیزد. با ولایت باشی، جاه است و مال و اقتدار. بر علیه ولایت برخیزی حقارت است و ذلت و خواری.

به نقل از " پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری،" ایلنا، گزارش میدهد که روز سوم سفر آقای خامنه ای به سخنرانی "در اجتماع بسیار عظیم و پرشور علما، فضلا، اساتید، مدیران مدارس و طلاب حوزه علمیه قم،" اختصاص یافته بود. مقام معظم ولایت در این سخنرانی هیچ جایی برای شک و تردید در اتصال و ارتباط تنگاتنگ نظام اسلامی با حوزه های علمیه، مقر فقاهت،اجتهاد و آموزش علوم الهیات، باقی نگذاشت. که حوزه های علمیه چه بخواهند و یا نخواهد با قدرت آمیخته اند. شکوه و عظمت نظام، شکوه و عظمت دین است و بالعکس، افول ولایت نیز افول دین است و حوزه های علمیه. ولی فقیه هشدار داد که انفعال در عمل از نهاد فقاهت که همیشه در بطن سیاست و اجتماع قرار گرفته بوده است، پذیرفته نیست. چرا که سرنوشتشان با سرنوشت بارگاه ولایت گره خورده است. چرا که ذات آنها یکی است و از جنس دین ساخته شده اند. خداوند خامنه ای به این ذات مشترک اشاره میکند و میگوید که رابطه ی نظام اسلامی با حوزه ها مثل رابطه فرزند و مادری ست. پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری گزارش میدهد که "رهبر معظم انقلاب، روحانیت و حوزه ها بخصوص حوزه علمیه قم را «مادر و به وجود آورنده» نظام خواندند و بر این نکته تأکید کردند که یک مادر، هرگز نمی تواند نسبت به فرزند خود غافل و بی تفاوت باشد."

اما خداوند خامنه ای باید خاطر جمعی های دیگری نیز بوجود میآورد که نظام اسلامی، حکومت روحانیت نیست، "حکومت دین و ارزشهای دینی است نه حکومت افراد روحانی." باین ترتیب خداوند خامنه ای بظاهر بار مسئولیت را از روی دوش مراجع تقلیدی که نگران آمیختن دین و قدرت و شمشیر و شریعت در زمان غیبت امام عج با یکدیگرند، بر گرفت. اگرچه بخش بزرگی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها از جمله حجت الاسلام مصلمحی وزیر اطلاعات، آیت الله صادق لاریجانی، رئیس قوه ی قضائیه، و حجت الاسلام محسنی اژه ای دادستان کل کشور در مدیریت نظام ولایت مقام های حساس را اشغال کرده اند. مضاف براین. غیر روحانیونی که دستگاه های احرایی و قانونی و امنیتی و نظامی را رهبر میکنند، هیچیک کمتر از یک مجتهد نیستند و در سر سپردگی آنها به ولایت و ظاهرا به شریعت دین اسلام تردیدی نیست. با این وجود خداوند خامنه ای، حوزه های علمیه را از برگزیدن مواضع انفعالی بر حذر داشت و آنرا "ضربه ای بر دین" و تقویت دشمن، خواند. اما وی خاطر نشان ساخت که "حمایت نظام " از حوزه بهیج وجه در استقلال حوزه ها و نظام سنتی معیشت بر اساس وجوهات مردم که در راس آن مراجع تقلید نشسته اند، خللی وارد نمیکند. "رهبر معظم انقلاب،" روش های سنتی در مدیریت نظام فقاهتی و مراتب صعود به قله رفیع اجتهاد، مورد تایید قرار داد و حفظ و نگاهداری آنرا تصدیق مینماید. چون رمز بقا و تداوم رابطه ی نزدیک روحانیت با توده های مردم بوده است. آنگاه، یاد آوری میکند که "نظریه پردازی در همه عرصه ها از جمله سیاست، اقتصاد – مدیریت، مسائل تربیتی و دیگر مسائل مطرح در اداره کشور، بر عهده علمای دین یعنی کسانی است که اسلام را می شناسند و متخصص این امر هستند." بعبارت دیگر این چنین است که میتوان سلطه ی هژمونیک ولایت را تا ظهور امام عج، تضمین نماید.

کسی نمیتواند با اطمینان بگوید که در تحکیم دین و قدرت و وحدت شمشیر و شریعت، تا چه حدی، خداوند خامنه ای موفق بوده است. تاکید بر دین و دفاع از یگانگی دین و قدرت، دین و مردم، شمشیر و شریعت، به این واقعیت اشاره دارد که ولایت ادامه دارد تا قیامت که ریشه گرفته است از نهاد دیرینه و سنتی فقاهت. بنابراین مخالفان و دگر اندیشان، دشمنان اسلام، خیال خود آسوده دارند که براندازی نظام ولایت از براندازی دین میگذرد. بعبارت دیگر قدرت تنها میتواند در پناه و بر بنیاد دین حفظ و نگاهداری شود. چگونه میتوان دین را از دل و روان، از قلب و روح باورمندان به اسطورها و افسانه های رسالت و امامت، بیرون کشید؟ وحدت و یگانگی دین و قدرت، شمشیر و شریعت، رمز بقای نظام ولایت است.

مسلم است که اگر گفتمان خداوند خامنه ای را جدی تلقی کنیم او از واقعیتی خبر میدهد که کمتر کسی بدان واقف است. چرا که او بخوبی میداند که چگونه نظام فقاهتی تسلیم و اطاعت، و تقلید و تبعیت را در نهاد مردم کاشته و آنها را به مقلد و پیرو، رعیت و فرمانبردار خود تبدیل نموده اند. که فقاهت به تعصبات و تحجرات و خرافات توده های مردم بخوبی آگاهی دارند. میدانند که احساس و عواطف، تمایلات و عادات آنها را شکل بخشیده اند. روشن است که خداوند خامنه ای از تصور آن لحظه ای که مردم بر علیه دین بشورند، عاجز و ناتوان است. از تاریخ نیاموخته است که حکومت مطلق خدا هم از هم فرو پاشیده است. که پس از چندین قرن حکم فرمایی مطلق در اروپا، سرانجام حکومت خدا از مسند فرو غلتید و بال و پر آن برای همیشه منقطع گردید. زیرا که انسان از حقارت و خواری رعیت برخاسته و در برابر خدا قد علم کرده و عقل و خرد انسانی را یافته و جهان موجود را ساخته و پرداخته ی دست و اندیشه خود اعلام کرده است. نگرانی خداوند خامنه ای بجاست. چون مردم سر انجام به این واقعیت آگاه شوند که از استبداد مطلق دین است که رنج میبرند. که در حال حاضر دین است که جامعه را به سوی حقارت و خواری کشانده است. این دین است که عظمت و شکوه را در شمشیر و گسترش نیروهای قهر و قدرت می بیند، چون تنها از آن طریق و بر اساس خشم و خشونت است که میتواند خود را مالک انحصاری حقیقت و تمامی سر زمین ایران بداند. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای رهایی از دین را امکان پذیر نمیداند. اگر او در دوران زندگی خود به اشتباه خود پی نبرد، تردید نباید داشت که فرزندان او روزی به اشتباه پدرشان آگاه شوند. چرا که دیر یا زود مردم به استعمار و استثمار، به ظلم و ستم، و خشم و خشونتی که در دین اسلام نهفته است آگاه خواهند شد و نظام ولایت و فقاهت را از بیخ و بن برکنند.

دخالت مجتبی خامنه ای ودخالت سپاه در کار قوه قضائیه


به گزارش خبرنگار جرس، در اواسط شهریور 89 صادق لاریجانی نزد پدر همسر خود آیت الله وحید خراسانی می رود تا وی را راضی به قبول ملاقات با آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی در سفر به قم کند. این گزارش می افزاید آیت الله وحید نه تنها این ملاقات را نمی پذیرد، بلکه به شدت دامادش را مورد ملامت قرار می دهد که نکند دینت را به دنیا فروخته ای!؟ با توجه به ظلمی که بنام قوه قضائیه بر ملت انجام شده، اگر این مظالم را اصلاح نکنی عاقبتی جز عذاب جهنم نخواهی داشت. در پی این انتقاد جدی استاد، شیخ صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه نامه ای در چهار صفحه و نیم برای سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی نوشت. این نامه که یکی از مهمترین اسناد جمهوری اسلامی است، بسیاری از زوایای تاریک حوادث پس از انتخابات خرداد 1388 را روشن می کند. صادق لاریجانی در 24 مرداد 1388 از سوی رهبر جمهوری اسلامی به عنوان رئیس قوه قضائیه منصوب شده و این نامه 14 ماه بعد از آغاز ریاست وی در اواخر مهرماه 1389 نوشته شده است. وی در سطور ابتدائی نامه برخی نکات لازم را به یاد مافوق خود می آورد. خلاصه ای از این نامه که در اختیار جرس قرار گرفته بشرح زیر است:
شما از اوائل سال 1387 به من تکلیف کردید که در حوزه قوه قضائیه کارآموزی کنم و بتدریج مشخص فرمودید که بعد از اتمام ریاست ده ساله آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی مرا برای ریاست قوه قضائیه در نظر گرفته اید. برادرم علی [دکتر علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی] از همان ابتدا با ریاست من بر قوه قضائیه مخالف بود، من این مطلب را با شما در میان گذاشتم و شما اصرار کردید تا به نصیحت علی گوش نکنم. شرائط چهارگانه قبول مسئولیت من بعد از تامل و مشورت، اجابت فرمان جنابعالی را متوقف بر قبول چند شرط کردم: اول. دست گروه مدرسه حقانی [سید ابراهیم رئیسی، شیخ علی رازینی] از قوه قضائیه کوتاه شود. دوم. سعید مرتضوی [دادستان وقت تهران] عزل شود. سوم. دفتر حضرتعالی [سید مجتبی خامنه ای و سید اصغر حجازی] در امور قوه قضائیه و وظایف من دخالت نکنند، و اینجانب مستقیما با خود جنابعالی کار کنم. چهارم. با پرونده های درشت اقتصادی بدون هر گونه ملاحظه ای امکان برخورد داشته باشم. جنابعالی با بزرگواری شرائط مرا تلقی به قبول فرمودید، تنها درباره شرط سوم اضافه فرمودید: سید مجتبی و حجازی پیغامهای مرا به شما ابلاغ خواهند کرد، نه بیشتر. درخواست لغو حکم شبانه 21 خرداد 1388 رهبری پس از برگزاری انتخابات خرداد 88 با توجه به توصیه های لازم الاتباع استاد و ابوزوجه، حضرت آیت الله وحید خراسانی که مرا اکیدا از ورود به دستگاه قضا نهی فرمودند، این بنده درخواست کردم مرا عفو بفرمائید، شما موکدا امر فرمودید که نظام به من احتیاج دارد و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت را مجاز ندانستید. من درخواست جدیدی خدمتتان مطرح کردم. حضرتعالی در آخرین ماههای ریاست آیت الله هاشمی شاهرودی استنادا به بندهای 2 و 3 اصل 176 قانون اساسی در شب 21 خرداد 1388 اختیار مطلق در جلوگیری از هر گونه تحرک معاندان نظام را از قوه قضائیه عزل و به شورای امنیت ملی تفویض فرمودید، شورای امنیت ملی نیز بصورت ضرب الاجل قاضی سعید مرتضوی دادستان تهران را مسئول اجرای فرمان حضرتعالی نمود. وی نیز بدون فوت وقت فورا به کلیه ضابطان خود مجوز بازداشت کلیه فعالان سیاسی را بدون طی مراحل قضائی و به صورت سفید امضا صادر کرده بود.
من صراحتا از حضرتعالی لغو این حکم را درخواست کردم. شما پذیرفتید و در عمل به ذیل اصل 176 قانون اساسی شورائی فرعی متشکل از سه نفر تشکیل شد تا وظایف پیشین محوله از سوی شما به شورای عالی امنیت ملی را متکفل شود، و دادستان تهران تحت امر این کمیته سه نفره امور مرتبط با فتنه را به لحاظ قضائی مدیریت کند و با مشورت با جنابعالی افراد ذیل به عنوان اعضای کمیته یادشده، قائم مقام شورای امنیت ملی در حوزه قضائی رسیدگی فتنه باشد: آقایان حجت الاسلام شیخ علی خَلَفی [دادستان سابق انتظامی قضات و رئیس حوزه ریاست قوه قضائیه از تاریخ 29 مرداد 88 ]، حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی [معاون اول قوه قضائیه] و حجت الاسلام شیخ غلامحسین محسنی اژه ای [وزیر سابق اطلاعات و دادستان کل کشور]. دخالت مجتبی خامنه ای، طائب و نقدی در امور قضائی اگر چه حضرتعالی پذیرفتید که این کمیته زیر نظر مستقیم رئیس قوه قضائیه انجام وظیفه کند، اما متاسفانه این کمیته مصدر عملی تصمیمات قضائی نبود. احکام قضائی در دفتر شما [مقام معظم رهبری] توسط آقازاده محترم آقاسید مجتبی، حجت الاسلام سردار حسین طائب [فرمانده وقت بسیج و رئیس کنونی سازمان اطلاعات سپاه] و سردار محمدرضا نقدی [فرمانده فعلی بسیج] صادر و به آقای رئیسی عضو این کمیته ابلاغ می شد. من چند بار خواستم آقای رئیسی را عزل کنم، آقا سیدمجتبی اجازه نداد. اگر چه ظاهرا بنده رئیس قوه قضائیه هستم، اما در واقع این فرزند شماست که از طریق ابراهیم رئیسی حکم قضائی صادر می کند. به استحضار شما می رسانم که دیگر نمی توانم شاهد این بی عدالتی ها باشم. اجازه دهید اهم این بی عدالتی ها را در زمان مسئولیت خود به عرض شما برسانم. مصادیق بی عدالتی در حوزه قضائی اول. احکام بازداشت و دستگیری متهمین امنیتی و سیاسی بدون رعایت قوانین خارج از قوه قضائیه صادر شده است. دوم. زندانها و بازداشتگاهها بر خلاف آئین نامه سازمان زندانها اداره می شود. سوم. روسای زندانها و بازداشتگاهها هیچ دخالت و نظارتی بر زندانیان امنیتی سیاسی ندارند. چهارم. حتی آزادی و مرخصی اینگونه زندانیان تنها با تایید آقا سید مجتبی و ابلاغ آقای وحید [از اعضای بیت رهبری] انجام می گیرد. پنجم. در زندانها کمترین شکنجه، سلول انفرای طویل المدت بوده است. ششم. لازم به ذکر است که حتی زندانیانی که مشمول عفو حضرتعالی واقع شده اند، این عفو رهبری به آنها ابلاغ نشده تا عملا گروگان دفتر شما باشند. هفتم. از همه مهمتر احکام دادگاهها توسط گروهی خارج از قوه قضائیه صادر شده و از سوی آقای رئیسی به قضات مربوطه ابلاغ شده است. من با شرمندگی عرض می کنم در پاسخ به قضات مستقل شریف قوه قضائیه حقیقتا درمانده ام. هشتم. خانواده بیگناه زندانیان مورد اذیت و آزار واقع شده اند. نهم. بدون اینکه از سوی مراجع قانونی در قوه قضائیه مجوزی صادر کرده باشند، تلفنهای مردم شنود شده است. مسئول قانونی شنود از این همه شنود انجام شده بی خبر بوده است.به عرض می رساند که بسیاری از این شنودها مورد سوء استفاده اقتصادی، سیاسی و غیره قرار گرفته است. بالاخره چون موارد فوق از سوی قضات مستقل شریف دادگستری مورد اعتراض قرار گرفته است، ازجانب افرادی که چندین بار در این نامه از آنها یاد شد، اینگونه توجیه شده است که کلیه این امور در راستای حفظ نظام صورت گرفته و حفظ نظام اوجب واجبات است، لذا کلیه تصمیمات یادشده مشروع است.
سه پیشنهاد مهم رئیس قوه قضائیه از آنجا که حضرتعالی رهبر نظام و صاحب ولایت مطلقه امر هستید و تشخیص مصلحت نظام نیز شرعا به دست شماست، سه پیشنهاد مشخص را خدمتتان مطرح کرده تقاضای تعیین تکلیف دارم: پیشنهاد اول. دادگاههای امنیتی سیاسی از قوه قضائیه جدا شده، همانند دادگاه ویژه روحانیت مستقیما زیر نظر ولایت مطلقه امر اداره شود. در این صورت جناب آقای رئیسی [معاون اول قوه قضائیه] به عنوان رئیس دادگاههای امنیتی سیاسی خدمتتان پیشنهاد می شود. پیشنهاد دوم. اگر پیشنهاد اول مقبول نمی افتد، استدعا دارم مسئولیت شرعی کلیه امور مرتبط با زندانیان امنیتی سیاسی – که شمه ای از آن به عرضتان رسید – ولو شفاهی خودتان بپذیرید و این مهم را به من ابلاغ فرمائید تا عندالله حجت شرعی داشته باشم. پیشنهاد سوم. اگر هیچیک از دو پیشنهاد فوق الذکر مقبول نمی افتد، جسارتا با استعفای این بنده موافقت فرمائید. اهمیت تاریخی نامه لاریجانی آنچه گذشت مضمون نامه تاریخی صادق لاریجانی به رهبر جمهوری اسلامی است.
این نامه مهمترین سند بالاترین مقام قضائی کشور در اعتراض به تخلفات قضائی یک سال و نیم اخیر ایران است. در زمان زمامداری سید علی خامنه ای وی هرگز زمام دادگاههای امنیتی، سیاسی و مطبوعاتی را به روسای پیشین قوه قضائیه (شیخ محمد یزدی و سید محمود هاشمی شاهرودی) نسپرد و با گماشتن افراد مطیعی مانند سعید مرتضوی عملا خود کار قضائی را به عهده داشت. لاریجانی در این 14 ماه به وضوح دریافته که رئیس قوه قضائیه در حوزه امنیتی سیاسی همانند حوزه روحانیت فاقد هرگونه اختیار است. در این حوزه فرزند رهبر سید مجتبی و دو سردار سپاه طائب و نقدی و عاملشان ابراهیم رئیسی اختیاراتی به مراتب بیشتر از رئیس قوه قضائیه دارد. اگر چه یزدی و شاهرودی نیز از این بی اختیاری در حوزه امنیتی سیاسی ناراضی بودند، اما حجم تخلفات دوره لاریجانی به دلیل اعتراض همگانی مردم پس از انتخابات سال 88 فوق العاده زیادتر است، از این رو طبیعی است که لاریجانی زبان به اعتراض بگشاید و خواستار به عهده گرفتن مسئولیت شرعی امور از جانب رهبری یا قبول استعفای وی گردد. در واقع همانند قبل از انقلاب که محاکمه معترضان و منتقدان توسط دادگاه نظامی و زیر نظر مستقیم اراده همایونی صورت می گرفت، رئیس قوه قضائیه نیز به این نتیجه رسیده است که با جدا کردن دادگاههای امنیتی سیاسی از قوه قضائیه ساحت دادگستری را از امور فرمایشی و بی عدالتی پاک نگاه دارد.
این نامه – که امیدواریم متن کامل و کلیشه آن را نیز بزودی در اختیار افکار عمومی قرار دهیم – سند انکارناپذیر دخالت مستقیم سید علی خامنه ای در احکام دادگاههای سیاسی امنیتی، فعال مایشاء بودن فرزند وی سید مجتبی خامنه ای، دخالت غیرقانونی سرداران سپاه از قبیل طائب و نقدی در کار قوه قضائیه و در یک کلام استبداد و خودکامگی رهبر جمهوری اسلامی است. گزارش خبرنگار جرس حاکیست که پیش بینی می شود با انتشار مضمون این نامه، نویسنده آن آیت الله شیخ صادق لاریجانی تحت فشار قرار خواهد گرفت. او ناگزیر خواهد بود بین ادامه ریاست و تکذیب آنچه نوشته است یکی را انتخاب کند. گفتنی ست که بلافاصله بعد از ارسال این نامه پرونده دو برادر وی (محمد جواد و فاضل) توسط سازمان اطلاعات سپاه به جریان انداخته شد.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

غم تو چیست نگارا

غم تو چیست نگارا

به خاطره سوزان حمید منتظری

حمید منتظری

پس از بازجویی های سختِ شش ماهه در زندان اوین ، در ظهری غمناک در سال 53 چشمم به بندِ 2 و3 زندان قصر گشوده شد با جمعیتی تقریباً دویست نفره.هنوز خود را در نیافته بودم دستی به پشتم می خورَد و می شنوم :« سلام عرض کردیم».هیچ جای سیمای سوخته اش با چشمم آشنا نبودو حتی خنده ی کج ِ کمرنگی که برلبانش نشسته بود.

شکل ِ برخورد ِ آغازینش نشان می داد از پیش با نام و چهره ام آشنا بوده است، ازاین رو در همان لحظه های نخست با صمیمیتی دوستانه می خواهد در قدم زدن های عصرانه در حیاطِ زندان ِ قصر با من همگامی کند و مرا آرام آرام در جریان مضامین ِ روزمره ی زندگی ِ زندان بگذارد. روزها آرام می آیند و می روندو پیوندی پایدار ، دیدارهای دنباله دار ِ ما رامعنا می دهد. در متن ِ مهربان ِ این دیدارهاست که « اندک اندک جمع مستان می رسند» و من با جان و جهان ِ کسانی پیوند می یابم که از دیر تا هنوز« در رهگذار باد، نگهبان ِ لاله اند ».

هرچند بسیاری از آنان از گلزار خاوران سر در آوردند اما با سرهای افراخته، همچنان لاله های جوان را پاس می دارند و سپاس می گویند.

شوق دانستن در حمید زبانه می کشیداز این رو به خواندن ِ کتابهای تاریخی ، سخت دلبسته مانده بود. در گوشه ای از اتاق مثل بودا می نشست.از آن جایی که تقریباً مدام از دردهای کمر در رنج بود ،بالشی را در پشت تکیه گاه خود می کرد و در پیش رو کتابش را بربالشی دیگر می گذاشت. می دانست که از دانستن گریزی نیست و « دانایی ،رهایی از تنهایی ست ». سالها شب های طاقت سوزِ زندان را با هم و با آرزوهای برنیامده به روز آوردیم. در این گذارِ ناهموار، دیدار می کردیم : زیبایی زمانه ی زیبا را. آه وُ آینه وُ آرزوهای بزرگ را. عشق را وُ تپیدن های شورانگیزرا که درسرشت وُ سرنوشت ِنسل ِافروخته وُ سوخته ی ما بود.

چند ماهی مانده به توفان ِ 57 از همنفسان ِ خویش در «بند» کنده می شویم. اورا خطوطِ خاطرات ِ خطه ی « بم » در بر گرفته بود، مرا طراوت ِچای وُ عطرِ عاطفه های علفِ لاهیجان و لنگرود. اورا با باران های یکریزوُ موسیقی ِ مکررِ سفال های شمال،پیوندی نبود و مرا با آه ِآتش بارِگیاهان ِ لب سوخته وُ آفتابِ بی تاب ِ جنوب. در من باران بود که می بارید در او آفتاب. در من دلریخته های «نیما » برلب می ریخت در او گدازه های شروه های « فایز دشتستانی »

من می خواندم: قاصدِ روزان ِ ابری« داروگ» کی می رسد باران؟

او می خواند: از اینجا تا به سرحد لاله کاشتم.

می خواستم فرزند آفتاب را به میهمانی ِ باران فرا خوانم. خواندم. با یارانی چند ، همه تازه از زندان بیرون آمده به لاهیجان آمد. حالتی برما رفت که مپرس.

شادی وُ سرشاری ِ جوانانه، خطِ سبزی بود که از لاهیجان تا آمل کشیده شد. چندی بعد همگی مهمان ِمهربانی های مردم «بم » شدیم.

در مسیرِ راه برای نخستین بار ،آواز ِ درازِ تشنگی ِ خاک را به جان شنیدم و رمز پیام ِ در دمندانه ی« گَوَن » را درشعر استادم شفیعی کدکنی ،بیش از پیش دانستم که چگونه و چرا از جگر می خواند:

به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا

در شب حکومت نظامی ، در خانه اش در نیروی هوایی باهم بودیم با عزیزِ شورانگیز ِ به خون خفته ام: قاسم سید باقری و اسفندیار کریمی. صبح، درنخستین فرصت، در میدان ژاله ایم. از نخستین کسانی هستیم که صدای ِ شلیک گلوله را می شنویم. حمید دوشادوش و پیشاپیش ِ مردم است . شور و شیدایی او در این روزتماشایی ست. اما گلخنده ی به اصطلاح « بهار آزادی» دیری نمی پاید که پیام آوران مرگ از راه می رسند و تاراج ِ شادمانی ِ دیرینه ی مردم را کمر می بندند. انقلاب اسلامی 57 یکچند دراو نیز تردیدهایی را درباره ی ماهیت به اصطلاح ترقی خواهانه اش دامن زد، اما دیری نپایید او خود را در برابر دروغ زنان و دروغ پردازان تاریخی می بیند. این مرحله از زندگی سیاسی او سخت تر و دشوارتر است ازاین روتا آخرین لحظات ِ زندگی رنجبارخود به مبارزه یی بی امان با تاریک اندیشان ِزمان برخاست.

در تابستان 63 شمسی ، وقتی که آخرین هوای غم آنگیز ِوطن ،در درون ِخونم خانه می کرد و ُ غمناک وُ نمناک ،یکی از مرزهای ایرانشهر را پس ِپشت می گذاشتم با مهربانی ِ تابانش در کنارم ایستاده بود با لبخندی که سیمای سوخته اش را هاشور می زد.در این میان ناگهان حلقه ی ازدواجش را از دستش بیرون آورد و رهتوشه ی سفر بی سرانجامم کرد تا شاید در ناهمواری های راه ،به کارم آید. اصرار سرسختانه ام از نپذیرفتن این هدیه ی ارجمند بی فایده ماند. در فرصتی بسیار هراسناک با اشک و آهی بلند از هم کنده شدیم بامشتی از خاک وطن که اینک همدم ِ لحظه های چاک چاک ِ من است.

در اینجا هیچگاه از او بی خبر نبودم . می شنیدم با قامتی به بلندی آرزوهای ما و با حنجره یی سرشار از شکوهِ شکفتن و با تمام تپش های سبز وُ تازه اش بر سرمای جوانه سوز ِ زمستان ، راه می بندد وُ شور و شوق ِ باز زایی را بر گستره ی جان ِ آرزومندان می افشانَد. آری، آنجا که ضرورت ِ زمان، فرامی رسد زنگ ها به صدا در می آیند و آنانی که سری پر شور از اندیشیدن و دلی گرم از تپیدن دارند آوازی از نهانجای جانشان طنین بر می دارد که : هان برخیز! برخیز وُ شوری تازه برگستره ی زیبای هستی برانگیز!

در پاسخ به چنین ضرورتی بود که او برخاست تا در تاریکنای « این شب ِ منفور، راهی به سوی نور بگشاید ».

نام « سیاوش »را برخود می نهد . چرا که می داند گذشتن از آتش ِپیکار ، این بار دشوارتر است . در سال 65 از نخستین کسانی هستم که در آلمان در شهر هایدلبرگ خبر به صلابه کشیدنش را از جانب تبهکاران زمان ،می شنوم. شرایطِ آغازین ِ غمِ غربت و دلواپسی ِ پر دامنه از سر نوشت ِ بسیارانی از دوستان و آشنایان ، مرا آسوده نمی گذارد.حسی شوم ،پیوسته جان ِ رنجورم را می تراشد وُ می خراشد. خواب حمید را می بینم با همان چشمان ِ منتظر ُو لباس قهوه ای راه راه که با هم دریک عروسی ِ دوستانه ی خوش رنگ ، حضوری شادمانه داشته ایم اما همینکه می خواهم در کنارش قرار گیرم گویی این نکته را به فراست در می یابد و به گونه ای ماهرانه که در ذاتش بود از من دور می شود و از دور با حالتی درچهره به من می فهمانَد که وضع به سامانی ندارد و عجب اینکه چنین خوابی را بارها با همین مضمون ِ برشمرده، دیده ام . تنها زمان و مکان هایش رنگی دیگر داشته اند.

باری ، جلادان زندان ، آزموده را دیگر بار در مسلخ ِ خونین ِ خود می آزمایند. نبردی سهمگین آغاز می شود. با قامتی بلند در برابر رذالت های زمانه می ایستد. اندیشه ها عشق، عشق ها آرزو و تپیدن ها فریاد می گردد تا بنیاد ِ تبهکاران ِ زمان را فرو ریزد.

دشمن،از زنده ی او بیمناک است از این رو قلب ِشیفته اش را به رگبار ِ آتش می سپارد اما نمیداند فریاد وُ یاد ِ ارجمندش همواره در ما ،در جان ِ زمان، چونان باغی سرشار گل می دهد وُ به بار می نشیند.آری ، به زبان ِ زلالِ ِشاهرخ مسکوب در« سوگ سیاوش » « آنکه به بهای زندگی خود ،حقیقت زمانش را واقعیت می بخشد ،دیگر مرگ ،سرچشمه ی عدم نیست . جویباری ست که در دیگران جریان می یابد به ویژه اگر این مرگ ،ارمغان ِ ستمکاران باشد»

حلقه ی ازدواجش سالها با من بود. طاقت نداشتم آن را به عزیز زندگیش «مهین» بسپارم. حلقه یی که انگشت ِ مهربانش را در میان خون وُ خاطره گم کرده بود. سرانجام چند سال ِ پیش آن را با اندوهی بسیار به همسفر ِ سوگوار ِ زندگی ِ رنج بارش باز گردانیدم.

ساعتش را مدتی پیش از آنکه به قتلگاه رود به بیرون فرستاده بود و اکنون پیش من است. عقربه های ساعت سالهاست حرکتشان را از یاد برده اندو بر چهره ی فرسوده شان خاکستر سکوت و سکون نشسته است و در صبحگاه یا شامگاهی شاید دلگیر روی ساعت ِ پنج و چهل دقیقه به خوابی تلخ فرورفته اند.

زمان ِ دقیق و درست ِ بازایستادن قلب شیفته ی این عزیز ِ به خون خفته را نمی دانیم. شاید در همان زمان ِ ساعت ِ به خواب رفته اش باشد و یا شاید در زمان ِ زرد ِ پرپر شده ی دیگر .

اما این را می دانیم در همان زمانی که حمید و حمیدها را به قتلگاه می بردند، زمان، بر مداری سیاه می چرخید و هوا بوی فاجعه یی هزار ساله می داد وُ زندگی ، زیبا و سربلند در برابر مرگ و مرگ اندیشان ایستاده بود.

آری ، در تابستان 67 در زندان اوین ،زمانی که عقربه های ساعت بر مدار مرگ می چرخید قلب غمگین ِ جوانش ازبلندای تپش بازایستاده است.

چندین ماه ِ پیش از آنکه قامت بلندش برشانه ی خاک خم شود دلشوره یی غریب ،نصیب ِ سینه ی من شده بود که: اورا به قتلگاه خواهند برد. نمی توانستم . نمی توانستم چنین احساس ِ شومی را از سینه ی رنجور ِ خود دور کنم. دغدغه های دردناک در خاطرم خانه می کرد و تصاویری خوف انگیز ، در پای پله های پاییزم می ریخت. دستی سیاه و سرد تمام خطوطِ خاطره های خوبی را که با او داشتم در من خط می زد.

نمی خواستم باور کنم لبخندِکمرنگ ِ کجش را دیگر بار نخواهم دید یا دیگر شاهد پُک زدن های طولانی ِ سیگارش نخواهم بود که با این کار ، آتش و خاکستری بلند برسیگارش باقی می گذاشت. نمی خواستم باور کنم که دیگر نمی توانم تماشاگر درست کردن غذای مورد علاقه اش «املت » در آشپزخانه باشم . یا اینکه دیگر نامم را از حنجره ی کویری اش نخواهم شنید. نه ...، نمی خواستم باور کنم که : باورنکردنی های بسیاری را باید باور کرد.

اما این دلشوره ی شوم ،دست از سرم برنمی داشت. از این رو چندین ماه، پیش از آنکه به قتل برسد و آن فاجعه ی فجیع بر جان و جهان ما فرود آید در باره ی او بقول ابولفضل بیهقی قلم را لختی گریاندم . نخستین جمله ای که برای آن دوست ،آن یگانه ترین دوست برکاغذم فرود آمد این جمله ی غمگنانه بود: «غم تو چیست نگارا»

غم تو چیست نگارا

جزیره های بهار

به انتظار تو بودند.

به انتظار پیامی

که از کرانه ی قلب تو، عاشقانه برآید -

صنوبران ِجوان

به جان ، شکفتن ِعشق ِ تو را هماره سرودند.

تو در شبانه ترین لحظه های نیلوفر

به تابناکی ِ تاریخ ِ تاکها خواندی

و در چکامه ی تابانت

که رنج ِشبها را

ز خاطرات ِ درختان ِ شهر بر می داشت

هزار پنجره خندید.

کسی نمی داند

که جان ِ عاشق ِ تو

کجا، چگونه فرو مُرد

که در کبودی ِ چشمان ِ هر بنفشه، غم توست.

عزیز ِ گمشده ی من!

بسوگواری ِ آوازت

که در طراوتِ گل های باغ همسایه

و در نجیب ترین لحظه های من جاریست

دلم بخنده ی هیچ عابری سلام نگفت.

به لاله ها گفتم:

دل ِ غمین ِمرا

بشادمانی ِآغوش ِ باغها ببرید

که در تبسم ِ سرشار ِ شمعدانیها

و در ترنم ِ شفاف ِ آب های صبور

حضور ِزمزمه ی لحظه های شیدائی ست.

به لاله ها گفتم :

بسوگواری آوازِ بی قراری تو

طنین ِ داغ ِ دل ِعاشقم تماشائی ست.

18 فروردین 66 هایدلبرگ